به یاد سهراب، شاعری که نقاش بود و آبی زیست

اول اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳، چهل و چهارمین سالروز درگذشت سهراب سپهری شاعر و نقاش شهیر کاشانی است که نقاش بود و رنگ آبی را دوست داشت و آبی زیست.

شهرام امیری، کارشناس ارشد میراث فرهنگی و گردشگری در یادداشتی نوشت: بی‌تردید کاشان را همواره یکی از مهم‌ترین مراکز امتداد حیات فرهنگی و تمدنی ایران‌زمین می‌شناسند، به‌گونه‌ای که شواهد تاریخی حاکی است حیات متمدنانه بشر در این بخش از فلات مرکزی ایران به‌واسطه کاوش‌های باستان‌شناسی در تپه‌های سیلک کاشان به بیش از هفت هزار سال قبل می‌رسد. با این وصف کاشان در دوران پیش از اسلام  و سپس در دوران اسلامی به یکی از مهم‌ترین مراکز تمدنی ایران‌ زمین تبدیل شد، به‌گونه‌ای که در دوران اسلامی، دارالمؤمنین ایران خوانده می‌شد. سپس در دوران صفوی نیز به‌واسطه نزدیکی به اصفهان به‌عنوان تختگاه شهریاران صفوی  به اوج شهرت رسید.

با این‌ حال کاشان در دوران قاجار و سپس در دوران پهلوی به‌واسطه قرار گرفتن در میانه مسیر اصفهان به تهران و ارتباط گسترده با پایتخت جدید ایران، رشد و توسعه فرهنگی فوق‌العاده‌ای یافت به‌گونه‌ای که بخش قابل‌توجهی از حیات اجتماعی و فرهنگی ایران در یک‌صد سال اخیر مرهون خدمات فرهنگی فرهیختگان این دیار کهن است.

شادروان سهراب سپهری که با عنوان شاعر آب و آیینه و شاعر آبی نیز شناخته می‌شود، یکی از فرهیختگان دیار کویری کاشان است که مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان قدم به عرصه گیتی نهاد. سهراب در خاطراتش می‌نویسد، «من در چهاردهم مهرماه هنگامی‌که مادرم در قم به زیارت حضرت معصومه (س) شتافته بود در ساعت ۱۲ و هنگامی‌که اذان اقامه می‌شد به گفته مادرم پا به جهان گذاشتم، پس‌ازآن خانواده‌ام مرا به گلپایگان و خوانسار برده و پس از مدتی به کاشان بازگشتیم.»

سهراب در خانواده‌ای متدین و اداری که دستی هم در فرهنگ و هنر داشت متولد شد، به‌گونه‌ای که پدرش کارمند اداره پست، مادرش خانه‌دار، و مادربزرگش حمیده سپهری اهل شعر و شاعری بود.

سهراب در ایام کودکی پدرش را به دلیل بیماری از دست داد، لذا بنا بر نوشته‌های خودش از ایام شش‌ سالگی به‌ویژه در تابستان‌ها و پس از پایان درس‌ و مشق مدرسه در کارخانه تاریخی ریسندگی کاشان که یکی از چندین کارخانه ریسندگی استان اصفهان که در اوایل دوران پهلوی تأسیس‌ شده بود کار می‌کرد.

سهراب پس از پایان دبیرستان که با عشق به  شعر و نقاشی همراه بود به تهران رفته و در  دانشسرای مقدماتی تحصیل کرد و پس از بازگشت مدتی در آموزش‌ و پرورش کاشان مشغول تدریس شد و در آنجا بود که اولین اشعارش را تحت تأثیر ارتباط دوستانه‌اش با مشفق کاشانی با عنوان "آرامگه عشق" در سال ۱۳۲۶ منتشر کرد. خودش در منظومه هنوز در سفرم در خصوص دوستی نزدیک با مشفق معتقداست، دوران دگرگونی من با دوستی مشفق یا همان عباس کی منش آغاز شد که دست مرا گرفت و به چگونه نوشتن سوق داد.

با این‌ حال روح ناآرام سهراب گویا مسیر دیگری را برایش رقم‌زده بود به‌گونه‌ای که سهراب برخی اوقات برای نقاشی طبیعت به تپه‌ها و مرغزارهای قمصر می‌رفت و طبیعت زیبای آن شهر که محل باغ‌های زیبای گل رز محمدی بود را به تصویر می‌کشید و در اینجا بود که برای دومین بار تحولی را در زندگی خود تجربه کرد و با منصور شیبانی از نقاشان معروف کاشانی که از خاندان فرهنگ دوست شیبانی‌های کاشان بود آشنا گشت و به قول خودش دگرگونی واقعی او از اینجا آغاز شد. لذا با تحول جدیدی که در ذهنش شروع‌ شده بود، دوباره به تهران رفت و تحصیلاتش را در دانشکده هنرهای زیبا ادامه داد و در عین‌حال که نقاشی را مشق می‌کرد در تهران که به قول خودش دروازه‌های جدیدی را به رویش گشوده بود با بزرگانی همچون نیما یوشیج آشنا شد و تحت تأثیر او در سال ۱۳۳۰ مجموعه شعر مرگ رنگ را انتشار داد،پس‌ازآن و حدود دو سال بعد مجموعه شعر زندگی خواب‌ها را منتشر کرد  و در نهایت درحالی‌که باعلاقه نقاشی را ادامه می‌داد راهی اروپا شد و در شهرهایی همچون لندن، پاریس و ونیز ضمن فراگیری نقاشی در نمایشگاه‌های نقاشی اروپا نیز شرکت و موفق به کسب جوایزی نیز شد.

شادروان سهراب سپهری در ادامه فراگیری نقاشی و همچنین سرودن شعر در سال ۱۳۳۹ نیز سفری به ژاپن داشت و در آنجا در هنرکده‌های سنتی ژاپن به فراگیری هنرهای سنتی چوب در این کشور کهن پرداخت. ادامه زندگانی سهراب تا سال ۱۳۴۸ به سفر به کشورهای مختلف همچون آلمان، انگلیس، فرانسه، هلند، ایتالیا و اتریش و شرکت در نمایشگاه‌های مختلف نقاشی گذشت. با این‌ حال در طی این سال‌ها از شعر نیز غافل نبود به‌گونه‌ای که در سال ۱۳۴۳ منظومه مشهور صدای پای آب را سرود.

از مشهورترین آثار نقاشی سهراب  می‌توان به تابلوهای طبیعت بیجان، شقایق، جویبار و منظره کویری اشاره کرد. بی‌تردید سهراب با تلفیق درستی از هنر نقاشی غرب و مشرق زمین توانست با نگاهی عارفانه از عالم فانی به عالم باقی دست یابد و به همین ترتیب هم به‌سادگی شعر می‌سرود به‌گونه‌ای که شعر و نقاشی‌هایش مکمل هم بوده و به‌نوعی در آن‌ها به دنبال کشف و شهود خداوند می‌گشت و جالب‌تر اینکه در آثار نقاشی و اشعارش به شکلی عارفانه خدا را عبادت می‌کرد و بخشی از ماندگاری آثارش همین سادگی و بی‌آلایشی گفتارش در کنار نگاه عارفانه‌ای بود که به جهان باقی داشت.

بی‌تردید سهراب حیاتی پرفراز و فرود داشت. با این‌ حال در دهه پایانی زندگانی در ایران زیست و منظومه‌هایی همچون هنوز در سفرم را سرود و پس از ابتلا به بیماری سرطان، ترجیح داد تا خودش پایان حیات فرهنگی و هنری خود را با همان زبان ساده و پاک و بی‌آلایش و درعین‌حال عرفانی رقم زند.

به‌گونه‌ای برای یادآوری سرانجام خود چنین سرود:

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید 

مبادا که ترک بردارد 

چینی نازک تنهایی من

در فرجام کار، سهراب در اول اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۹ بدرود حیات گفت و در امامزاده سلطان‌علی مشهد اردهال به خاک سپرده شد درحالی‌که یک کاشی آبی بر روی آرامگاهش نهادند، به همان رنگی که همیشه آرزویش را داشت و در ایام حیاتش آبی زیست و به دنبال دست‌یابی به آن بود.
 

انتهای پیام/

کد خبر 1403020100052

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha