گردشگری با جزیره‌سازی رشد نمی‌کند

گردشگری پیش از آنکه به کمبود جاذبه دچار باشد، از پراکندگی تصمیم‌ها رنج می‌برد؛ جایی که هر نهاد مسیر خود را می‌رود و مقصد، در هیاهوی سازهای ناهماهنگ، صدایش به گوش نمی‌رسد.

علی اکبر بنی اسدی، پژوهشگر حوزه گردشگری در یادداشتی نوشت: تصور کنید مسافری خارجی به ایران آمده است؛ نه با دعوت‌نامه‌ای رسمی و نه در قالب یک تور دولتی، بلکه با کنجکاوی شخصی. او پیش از سفر، با چند جست‌وجوی ساده در اینترنت، به انبوهی از وب‌سایت‌ها، صفحه‌های متناقض، آمارهای متفاوت و روایت‌های ناهمخوان از «گردشگری ایران» می‌رسد. هر کدام تصویری می‌سازند و هیچ‌کدام تصویر کامل نیست. این آشفتگی، تصادفی نیست؛ محصول سال‌ها «جزیره‌سازی» در سیاست‌گذاری گردشگری است؛ وضعیتی که در آن، هر نهاد جزیره‌ای مستقل می‌شود و تصور می‌کند به‌تنهایی می‌تواند یک صنعت پیچیده و میان‌بخشی را راهبری کند.

این تجربه، فقط یک مثال فرضی نیست، بلکه بازتاب واقعیتی است که بسیاری از فعالان حرفه‌ای گردشگری، سرمایه‌گذاران و حتی گردشگران داخلی نیز با آن مواجه‌اند. صنعت گردشگری بیش از هر چیز به «وضوح»، «انسجام» و «اعتماد» نیاز دارد و زمانی که پیام‌ها، سیاست‌ها و روایت‌ها پراکنده باشند، این اعتماد شکل نمی‌گیرد. مقصدی که نتواند تصویر واحدی از خود ارائه دهد، حتی اگر غنی‌ترین جاذبه‌ها را در اختیار داشته باشد، در رقابت جهانی شنیده نخواهد شد.

مسئله گردشگری در ایران نه کمبود جاذبه است و نه فقدان ظرفیت انسانی. از تنوع اقلیمی و تاریخی گرفته تا سرمایه اجتماعی و فرهنگی، آنچه داریم بیش از بسیاری از کشورهای موفق در این حوزه است. مسئله اصلی، نحوه مدیریت این داشته‌هاست. در سال‌های اخیر، ساختارها، شوراها، ستادها و پروژه‌های متعددی شکل گرفته‌اند که اغلب با نیت‌های مثبت آغاز شده‌اند، اما بدون پیوند مؤثر با یکدیگر ادامه یافته‌اند. نتیجه، شبکه‌ای گسسته از تصمیم‌هاست که به جای هم‌افزایی، یکدیگر را خنثی می‌کنند و انرژی محدود گردشگری را در مسیرهای موازی فرسوده می‌سازند.

این پراکندگی مدیریتی باعث شده هر پروژه، هر جشنواره یا هر طرح تبلیغاتی به‌صورت مستقل دیده شود؛ بدون آنکه در یک نقشه راه کلان جای بگیرد. در چنین فضایی، حتی موفق‌ترین اقدامات نیز اثر ماندگار ندارند، زیرا به یک روایت بلندمدت متصل نیستند. توسعه گردشگری، فرآیندی انباشتی و زمان‌بر است و با اقدامات مقطعی و جزیره‌ای به نتیجه نمی‌رسد.

جزیره‌سازی در گردشگری صرفاً به معنای تعدد سازمان‌ها نیست؛ مسئله عمیق‌تر، فقدان یک «منطق مشترک» در اداره مقصد است. زمانی که شهرداری، وزارتخانه، استانداری، بخش خصوصی و نهادهای فرهنگی هرکدام تعریف متفاوتی از گردشگری، اولویت‌ها و حتی مخاطب آن داشته باشند، خروجی نهایی چیزی جز سردرگمی نخواهد بود. در چنین شرایطی، پروژه‌ها به جای آنکه در یک زنجیره معنادار توسعه قرار گیرند، به اقداماتی مقطعی و نمایشی تبدیل می‌شوند؛ افتتاح‌هایی پرخبر اما کم‌اثر و بی‌تداوم.

این وضعیت، هزینه‌های پنهان فراوانی دارد؛ از اتلاف منابع مالی گرفته تا فرسایش سرمایه اجتماعی و بی‌اعتمادی فعالان بخش خصوصی. وقتی سیاست‌ها قابل پیش‌بینی نیستند و هر دستگاه مسیر خود را می‌رود، انگیزه سرمایه‌گذاری بلندمدت نیز تضعیف می‌شود.

در این میان، مفهوم «مدیریت مقصد گردشگری» یکی از مهم‌ترین حلقه‌های مفقوده است. مدیریت مقصد به‌سادگی می‌گوید واحد تصمیم‌گیری باید «مقصد» باشد، نه سازمان‌ها. یعنی شهر، منطقه یا مقصد گردشگری با همه ذی‌نفعانش—از ساکنان محلی و کسب‌وکارها گرفته تا نهادهای دولتی—باید محور برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری قرار گیرد. در این نگاه، هیچ نهادی مالک گردشگری نیست؛ همه، شریک توسعه مقصد هستند.

مدیریت مقصد، بیش از آنکه یک ساختار بروکراتیک جدید باشد، یک تغییر نگرش است؛ تغییری که می‌پذیرد گردشگری بدون مشارکت واقعی ذی‌نفعان و بدون هماهنگی پایدار، به نتیجه نمی‌رسد.

ضعف در شکل‌دهی به مدیریت مقصد باعث شده هر دستگاه، موفقیت را فقط در چارچوب مأموریت سازمانی خود تعریف کند. نتیجه آن است که هماهنگی جای خود را به رقابت‌های پنهان می‌دهد، داده‌ها به اشتراک گذاشته نمی‌شوند و تصمیم‌ها بدون تصویر جامع از پیامدهایشان اتخاذ می‌گردند. حال آنکه تجربه جهانی نشان می‌دهد مقاصد موفق، نه آن‌هایی هستند که نهادهای بیشتری دارند، بلکه آن‌هایی‌اند که سازوکار گفت‌وگو، تصمیم‌سازی مشترک و پاسخگویی جمعی را نهادینه کرده‌اند.

نمونه‌های موفق جهانی نشان می‌دهد که یک مقصد زمانی رشد می‌کند که همه بازیگران، خود را بخشی از یک «داستان مشترک» بدانند و نه رقیب یکدیگر.

گردشگری ذاتاً میان‌بخشی است. این صنعت نه فقط به هتل و تور، که به حمل‌ونقل، محیط‌زیست، فرهنگ، آموزش، امنیت، دیپلماسی شهری و حتی روایت رسانه‌ای وابسته است. هر تلاشی برای محصور کردن آن در یک جزیره اداری، به تضعیف کارکردش می‌انجامد. مدیریت مقصد دقیقاً برای پاسخ به همین پیچیدگی شکل گرفته است: مدلی که به جای انباشت ساختارها، بر هماهنگی پایدار، تقسیم نقش روشن و هدف مشترک تکیه دارد.

راه‌حل، نه در حذف نهادهاست و نه در ایجاد ساختارهای جدید و پرهزینه. مسیر بهبود از شفاف‌سازی نقش‌ها آغاز می‌شود؛ اینکه چه نهادی سیاست‌گذار است، چه نهادی اجرا می‌کند و چه کسی پاسخگوست. در کنار آن، گفت‌وگوی بین‌بخشی باید از سطح جلسات تشریفاتی فراتر رود و به تصمیم‌های الزام‌آور و قابل پیگیری برسد. مشارکت بخش خصوصی و جامعه محلی نیز زمانی معنا پیدا می‌کند که واقعی باشد؛ نه صرفاً حضوری نمادین در جلسات، بلکه با نقش مؤثر در تصمیم‌سازی و بهره‌مندی منصفانه از منافع.

مهم‌تر از همه، مقصد به یک روایت مشترک نیاز دارد؛ روایتی که مشخص کند می‌خواهیم چگونه دیده شویم، چه ارزشی خلق کنیم و چه نوع گردشگری را دنبال کنیم. بدون این توافق ذهنی، حتی بهترین برنامه‌ها نیز در مسیرهای متناقض هزینه می‌شوند. مدیریت مقصد، بیش از آنکه یک ساختار اداری باشد، یک توافق جمعی است.

در نهایت باید پذیرفت که گردشگری آینه‌ای از شیوه حکمرانی ماست. اگر این آینه شکسته و چندپاره باشد، تصویری که به جهان نشان می‌دهیم نیز مخدوش خواهد بود. جزیره‌سازی شاید در کوتاه‌مدت حس کنترل ایجاد کند، اما در بلندمدت رشد را متوقف می‌سازد. پرسش اساسی این است: آیا حاضریم از مرزهای سازمانی خود عبور کنیم و مقصد را به‌عنوان یک کل زنده ببینیم؟ پاسخ به این پرسش، سرنوشت گردشگری ایران را بیش از هر سند و برنامه‌ای رقم خواهد زد.

انتهای پیام/

کد خبر 1404092902245
دبیر مرضیه امیری

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha