میراثآریا - شانلی عبادیان: وقتی بذری کاشته میشود، مسیر رشد خود را مییابد. آیینها و جشنهای باستانی نیز بذرهای فرهنگیاند که اگر در کودکی، از مسیر قصه، نماد و تجربه جمعی کاشته شوند، در گذر زمان به عناصر پایدار هویت فردی و انسجام اجتماعی بدل میشوند. تجربه کشورهایی مانند چین و ژاپن نشان میدهد توسعه پایدار، نه از کارخانه و فناوری، بلکه از فرهنگ، کودکی و آیینهایی آغاز میشود که امید، صبر و همبستگی را نسلبهنسل منتقل میکنند. از همین منظر، بازاندیشی در نقش آیینهای ایرانی، ضرورتی راهبردی است؛ ضرورتی که بیبرنامهریزی، به فراموشی تدریجی سرمایههای هویتی منجر خواهد شد.
پرسش بنیادین این است: چرا آشنایی کودکان با ریشههای جشنهای ایرانی تا این اندازه اهمیت دارد و غفلت از آن چه پیامدهایی برای آینده فرهنگی و اجتماعی ایران خواهد داشت؟
تحلیل روانشناختی؛ آیینها و ساخت طرحوارههای پایدار هویتی
در روانشناسی رشد، بهویژه در نظریه اریک اریکسون، شکلگیری هویت یکی از اساسیترین چالشهای دوران کودکی و نوجوانی است. کودک برای پاسخ به پرسش «من کیستم؟» به چارچوبهای معنایی نیاز دارد. جشنهای باستانی با تکرار سالانه، روایتهای اسطورهای و نمادهای مشترک، احساس تداوم، امنیت روانی و تعلق را در ذهن کودک تثبیت میکنند و به شکلگیری طرحوارههای ذهنی پایدار میانجامند.
اگر این آیینها در کودکی تجربه شوند، به بخشی از «عادتواره» کودک تبدیل میشوند. تکرار روایتها و نمادها، ثبات روانی ایجاد کرده و احساس پیشبینیپذیری و معنا را تقویت میکند؛ بذری که در بزرگسالی به اعتمادبهنفس، تابآوری و انسجام روانی بدل میشود. کودکی که فرهنگ سرزمین خود را میشناسد، در آینده نهتنها مصرفکننده فرهنگ جهانی، بلکه حامل و بازتولیدکننده فرهنگ بومی خویش خواهد بود؛ فردی که میتواند هم جهانی باشد و هم ریشهدار.
در نقطه مقابل، محرومیت از این تجربههای فرهنگی، خطر سردرگمی هویتی و گسست تعلق را افزایش میدهد؛ پرسشی دائمی که فرد را رها نمیکند: «من به کجا تعلق دارم؟»
تحلیل جامعهشناختی؛ آیینها و جلوگیری از بیخانمانی فرهنگی
از منظر جامعهشناسی، جشنها فقط مناسبتهایی برای شادی یا تعطیلی نیستند. امیل دورکیم، آیینها را یکی از مهمترین ابزارهای بازتولید انسجام اجتماعی میدانست؛ لحظاتی که جامعه، خود را به خودش یادآوری میکند. کودک ایرانی با حضور در آیینهایی چون نوروز و یلدا، وارد جهان نمادین «ما»ی تاریخی میشود؛ جهانی که حافظه جمعی، ارزشها و هنجارها را بازتولید میکند.
در عصر جهانیشدن، که مرزهای فرهنگی کمرنگتر شدهاند، این تجربههای جمعی نقش حیاتی در جلوگیری از گسست هویتی دارند. جامعهشناسان از پدیدهای با عنوان «بیخانمانی فرهنگی» یاد میکنند؛ وضعیتی که فرد احساس تعلق به هیچ ریشه مشخصی ندارد. آیینها، سپری در برابر این وضعیتاند و کودک را در شبکهای از معنا، تاریخ و اجتماع جای میدهند.
آیینها؛ فرهنگ زیسته، نه آموزش انتزاعی
فرهنگ، زیستنی است. مردمشناسان تاکید دارند فرهنگ در بدن، زبان، عادتها و خاطرات تهنشین میشود. کلیفورد گیرتز، آیینها را «متنهای زنده فرهنگی» میداند؛ متنهایی که باید تجربه شوند، نه فقط خوانده شوند. برای کودک، یلدا زمانی معنا مییابد که لمس شود: بوی غذا، رنگها، قصهها، موسیقی و حضور خانواده. این تجربههای حسی، فرهنگ را از امر انتزاعی به خاطرهای ماندگار بدل میکنند.
یلدا؛ تمرینی نمادین برای امید و زیستن در زمان
اگر جشنهای باستانی بذر فرهنگاند، یلدا بذری است که امید میکارد. یلدا جشن صبر، انتظار و ایمان به روشنایی است؛ روایت طولانیترین شب سال که درست از دل اوج تاریکی، آغاز زایش نور را نوید میدهد. کودک با تجربه یلدا میآموزد تاریکی همیشگی نیست و هر دشواری، حامل امکان تغییر است. این آیین، تمرینی نمادین برای زیستن در زمان، درک انتظار معنادار و اعتماد به آینده است؛ مهارتی روانی که در دنیای شتابزده امروز اهمیتی دوچندان دارد.
روایت، قصه و حافظه فرهنگی
یلدا بدون قصه معنا ندارد. شاهنامهخوانی، فال حافظ و روایتهای خانوادگی، ابزارهای انتقال حافظه فرهنگیاند. کودک در این شب، نه فقط شنونده، بلکه وارث زبان نمادین فرهنگ میشود. فال حافظ، او را با شعر، تأویل و چندلایگی معنا آشنا میکند؛ اینکه جهان همیشه پاسخ قطعی ندارد و فهم، نیازمند گفتوگوست. چنین تجربههایی، پیامهای اخلاقی و اجتماعی را در ناخودآگاه نسل آینده تثبیت میکنند؛ پیامهایی که هیچ آموزش رسمیای قادر به انتقال کامل آنها نیست.
نمادها؛ زبان خاموش یلدا
انار، هندوانه، شمع و رنگ سرخ، زبان نمادین یلدا هستند. کودک پیش از آنکه معنا را بفهمد، آن را حس میکند. سرخی انار، نماد زندگی و جریان حیات است؛ پیامی که بینیاز از توضیح، در ذهن کودک کاشته میشود. یلدا در نهایت، تمرینی سالانه برای باور به روشنایی است؛ باوری که اگر زیسته شود، میتواند تمام زندگی فرد را روشن کند.
از فرهنگ تا توسعه؛ تجربه چین و ژاپن
تمام نظریههای توسعه انسانی بر یک نکته توافق دارند: تغییر پایدار، از کودکی آغاز میشود. چین و ژاپن با سرمایهگذاری هدفمند بر فرهنگ و آیینها، نشان دادند که میتوان هم ریشهدار بود و هم پیشرفته. آنها فرهنگ را حفظ نکردند؛ آن را به حرکت درآوردند و به اقتصاد، گردشگری، صنایع خلاق و قدرت نرم پیوند زدند. کودک در این الگو، تنها یادگیرنده نیست؛ حامل فرهنگ است و آیینها بخشی از برنامه تربیتی اویند.
وظیفه وزارت میراثفرهنگی؛ معماری آینده فرهنگی
اگر میراثفرهنگی صرفا حفظ شود و بازتولید نشود، به موزهای خاموش تبدیل خواهد شد. نقش وزارت میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی باید از حفاظت صرف به راهبری فرهنگی ارتقا یابد؛ از نگهبانی گذشته به معماری آینده. این وزارتخانه، در حکمرانی فرهنگی نوین، معمار حافظه ملی و پیونددهنده گذشته، حال و آینده است و باید میراث را به سرمایه زنده فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بدل کند.
ضرورت نقشه فرهنگی کودکمحور
ایران با همه غنای تمدنی خود، همچنان فاقد نقشهای جامع، بیننسلی و کودکمحور برای مدیریت آیینهاست. سیاستگذاریهای پراکنده و مناسبتی، اجازه تبدیل آیینهایی چون یلدا به سرمایه راهبردی را ندادهاند. نقشه فرهنگی ایران باید سندی ملی باشد که با مشارکت آموزشوپرورش، رسانهها، شهرداریها و بخشخصوصی، فرهنگ را از هزینه به سرمایه تبدیل کند.
شورای فرهنگی تازهتشکیلشده در وزارت میراثفرهنگی میتواند محور این راهبری باشد؛ شورایی که آیینها را از مناسبتهای تقویمی، به ستونهای هویت، انسجام اجتماعی و توسعه ملی ارتقا دهد.
ایران امروز در آستانه یک انتخاب تاریخی ایستاده است: کاشت بذر فرهنگ در کودکان امروز، برای آیندهای ریشهدار، امیدوار و پایدار. آینده فرهنگی ایران، نه در تصمیمهای مقطعی، بلکه در همین انتخابهای راهبردی امروز ساخته میشود.
انتهای پیام/
نظر شما