بهرام بیضایی؛ میراثی که در روایت نفس میکشد و روایتی که در حافظهٔ فرهنگ زنده میماند

دربارهٔ بهرام بیضایی نمی‌شود با واژه‌های شتاب‌زده نوشت. هر جمله‌ای که عجله داشته باشد، از جهان او جا می‌ماند. بیضایی از آن دست هنرمندانی بود که نه فقط اثر می‌ساخت، بلکه معیار دیدن را تغییر می‌داد؛ و این، شاید ماندگارترین شکل تأثیر باشد.

نسل ما او را از جایی شناخت که روایت دوباره منزلت پیدا کرد. جایی که قصه، نه حاشیهٔ سرگرمی، که متن اندیشیدن شد. در جهان بیضایی، انسان پیش از هر نقش، «صدا»ست؛ و صدا، اگر شنیده نشود، تاریخ خاموش می‌ماند. 
او روایت را از دل‌فراموشی بیرون کشید و به اکنون آورد؛ نه به قصد نوستالژی، بلکه برای آن‌که نشان دهد هنوز می‌شود از دل اسطوره، امروز را فهمید.

بیضایی تاریخ را هرگز به شکل روایت رسمی نپذیرفت. در مرگ یزدگرد، تاریخ به دادگاه می‌آید، اما حکم صادر نمی‌شود؛ پرسش جای پاسخ را می‌گیرد و حقیقت، میان صداها دست‌به‌دست می‌شود. این نگاه، بیش از آن‌که سینمایی باشد، ریشه در سنت‌های کهن روایت دارد؛ همان‌جا که حقیقت، مطلق نیست و روایت، زنده است و
این همان میراث ناملموس زیست پذیر است!!

زبان در آثار او ابزار نیست؛ موضوع است و واژه‌ها حامل حافظه‌اند، نه زینت گفتار. 
در فیلم‌ها و نمایشنامه‌هایش، کلاغ خبر نمی‌آورد، بلکه خود خبر است؛ رگبار فقط باران نیست، وضعیت انسان تنهاست. او به زبان فارسی اجازه داد تمام لایه‌هایش را با خود بیاورد: اسطوره، آیین، سوگ، اعتراض، و حتی سکوت.

نقش زنان در جهان بیضایی تصادفی نیست. زن آسیابان، نایی، تهمینه، زن سگ‌کشی؛ این‌ها شخصیت نیستند، حافظه‌اند. صداهایی که تاریخ رسمی کمتر به آن‌ها مجال سخن داده، اما در روایت بیضایی، حامل معنا می‌شوند. «مویه‌های تهمینه» تنها بازگویی یک سوگ نیست؛ بازآفرینی آیینی است که مادران تاریخ در آن سخن می‌گویند، نه در حاشیه، که در متن.

بیضایی فیلم‌ساز جریان نبود؛ خودش جریان انتقال فرهنگ بود. سینمایش تقلیدپذیر نیست، چون از یک ذهن، یک زبان و یک اخلاق می‌آید. تأثیر او در تعداد آثارش نیست، در تغییری‌ست که در نگاه ما ایجاد کرد: سینما به‌مثابه تجربه‌ای انسانی، نه مصرفی گذرا.

یادداشت مژده شمسایی پس از درگذشت او، بیش از آن‌که سوگ‌نامه باشد، شهادتِ فقدانِ یک صداست. جهانی که وقتی او روایت نمی‌کند، رنگ می‌بازد. انگار وطن هم بدون نوشتنِ او، فقط نامی‌ست بر نقشه. این یادداشت یادآور می‌شود که بیضایی فقط یک هنرمند نبود؛ جایی بود که روایت در آن نفس می‌کشید.

بهرام بیضایی را نمی‌شود تمام کرد. زیرا تا وقتی روایت زنده است، او نیز هست؛ در صداهایی که هنوز پرسش را بر پاسخ ترجیح می‌دهند، در زنانی که روایت را به دست می‌گیرند، و در اسطوره‌هایی که به جای موزه، در زندگی جاری می‌شوند.

اکنون، پس از این فقدان‌سنگین، احساس می‌کنم زمان ایستادن در سوگ گذشته است. نه از سر فراموشی، بلکه از سر مسئولیت. 
بهرام بیضایی از آن دست چهره‌هایی‌ست که اگر فقط برایشان مرثیه بنویسیم، حق‌شان را ادا نکرده‌ایم. میراث او زنده است و آنچه زنده است، نیاز به مرور، گفت‌وگو و بازخوانی دارد.

از اینرو من بر آنم که در رسانه، همراه با علاقه‌مندان هنر، به سراغ کارهای درخشان و اندیشهٔ پویای او بروم؛ نه صرفاً به‌عنوان آثار هنری، بلکه به‌مثابه کنش‌هایی آگاهانه در پاسداری از میراث زندهٔ سرزمین ایران بانو. میراثی که در روایت‌ها، در زبان، در آیین‌های فراموش‌شده، و در صداهایی که دوباره شنیده می‌شوند، تداوم می‌یابد.

آنچه مرا به این بازخوانی فرامی‌خواند، تنها جایگاه بیضایی در فرهنگ ایران نیست؛ بلکه هم‌نوایی شگفت‌انگیز اندیشه و عمل او با رسالت‌ها و اصولی‌ست که امروز در اسناد و چارچوب‌های جهانی یونسکو برای پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس بر آن تأکید می‌شود. بیضایی، بی‌آن‌که زبان نهادی به کار ببرد، همان کاری را انجام داد که جهان امروز آن را یک ضرورت فرهنگی می‌داند: زنده نگه داشتن میراث از طریق روایت، بازآفرینی، و انتقال معنا به نسل‌های بعد.
این مرور، تلاشی خواهد بود برای دیدن دوباره؛ برای آن‌که نشان دهیم چگونه یک هنرمند می‌تواند هم‌زمان، ریشه در اسطوره داشته باشد و رو به آینده بنویسد، هم وفادار به سنت باشد و هم منتقدِ زمانهٔ خویش شود.
تلاشی برای آن‌که میراث را نه در قاب تقدیس، که در جریان زندگی ببینیم.
شاید این کمترین ادای دین باشد به کسی که به ما آموخت روایت، اگر زنده بماند، وطن نیز زنده می‌ماند.

لذا متصورم در این بازخوانی، ناگزیر باید دقیق‌تر نظر افکند؛ نه از سر طبقه‌بندی آکادمیک، بلکه برای آن‌که روشن شود چرا آثار و اندیشهٔ بیضایی، به‌گونه‌ای شگفت، با آنچه امروز در کنوانسیون ۲۰۰۳ یونسکو «پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس» نامیده می‌شود، هم‌مسیر است.

نخست از سنت‌های شفاهی و بیان‌ها آغاز کنیم؛ جایی که روایت، حافظه و زبان در هم تنیده‌اند. در آثاری چون مرگ یزدگرد یا رگبار، آنچه با آن مواجه‌ایم صرفاً داستان‌پردازی نیست، بلکه بازگرداندن روایت به جایگاه کنشگر اجتماعی است، جایی که صداها با هم در رقابت‌اند و حقیقت، امری سیال و تفسیری است. 
روایت در این آثار، حامل حافظهٔ تاریخی است و از طریق گفت‌وگو، بازگویی و تفسیر مداوم، زنده می‌ماند؛
این دقیقاً همان رویکردی‌ست که کنوانسیون 2003 بر آن تأکید دارد: میراث ناملموس، از خلال مشارکت و بازگویی مستمر دوام می‌یابد، نه از طریق روایت‌های تثبیت‌شده و اقتدارگرا.

روایت در آثار  بیضایی، نه آرشیوی است و نه یادگاری؛ بلکه یک ongoing process است که با هر اجرا، هر خوانش و هر بازبینی، دوباره زنده می‌شود

در حوزهٔ هنرهای نمایشی، بیضایی نه بازتولیدکنندهٔ شکل‌های نمایشی، بلکه بازآفرینِ معناست. پیوند آگاهانهٔ او با تعزیه، نمایش‌های آیینی، و الگوهای کهن روایت نمایشی، نوعی «احیا» نیست، بلکه تضمین زیست‌پذیری (viability) این اشکال در زمانهٔ معاصر است. او نشان می‌دهد که آیین، اگر وارد زبان امروز نشود، به موزه تعلق خواهد گرفت؛ و اگر بازآفرینی شود، به زندگی.

در مواجههٔ او با شیوه‌های اجتماعی، آیین‌ها و مناسک
به‌ویژه مناسک سوگ، می‌توان نمونه‌ای روشن از پاسداری فعال از یک میراث زنده را دید. همینطور «مویه‌های تهمینه» صرفاً یک متن ادبی نیست؛ بلکه بازخوانی یک آیین زنانهٔ سوگ است که از حاشیهٔ تاریخ به متن می‌آید. اینجا سوگ، نه احساس فردی، بلکه کنش فرهنگی و حامل معناست؛ همان چیزی که کنوانسیون ۲۰۰۳ از آن به‌عنوان پیوند میراث با هویت و تداوم اجتماعی یاد می‌کند.

نقش زنان در آثار بیضایی، از منظر میراث ناملموس، اهمیتی دوچندان دارد. او روایت را به کسانی می‌سپارد که معمولاً از چرخهٔ انتقال رسمی حذف شده‌اند. این انتخاب، هم‌راستا با یکی از اصول بنیادین کنوانسیون است: به‌رسمیت‌شناختن جوامع، گروه‌ها و حاملان میراث زنده به‌عنوان کنشگران اصلی پاسداری از مواریث زنده  است.
در جهان بیضایی، میراث از بالا تعریف نمی‌شود؛ از دل تجربهٔ زیسته روایت می‌گردد.

و شاید مهم‌تر از همه، مسئلهٔ انتقال بین‌نسلی است. آثاری چون باشو، غریبهٔ کوچک به‌روشنی نشان می‌دهند که میراث فرهنگی ناملموس، در پیوند انسان‌ها معنا می‌یابد؛ در عبور از مرز زبان، جغرافیا و قومیت مانا میشود، این همان نقطه‌ای است که کنوانسیون ۲۰۰۳ بر آن تأکید می‌کند: میراث، عامل گفت‌وگو، همبستگی و احترام متقابل است.

بیضایی هرگز از «پاسداری» سخن نگفت، اما آن را زیست. او میراث را نه حفظ کرد، نه منجمد ساخت؛ بلکه به جریان انداخت. به همین دلیل است که آثارش همچنان خوانده، دیده و بازتفسیر می‌شوند. این، دقیق‌ترین تعریف از پاسداری است: زنده نگه داشتن معنا، از طریق مشارکت، روایت و بازآفرینی مستمر.

شاید امروز، در پرتو چارچوب‌های جهانی یونسکو، بهتر بتوان دید که آنچه بیضایی انجام داد، نه صرفاً کنشی هنری، بلکه نوعی مسئولیت فرهنگی بود؛ مسئولیتی در برابر حافظه، زبان و انسان. و همین، دلیل ماندگاری اوست.
جایی که صداها با هم در رقابت‌اند و حقیقت، امری سیال و تفسیری است.

نقش زنان در آثار بیضایی، از منظر میراث ناملموس، اهمیتی دوچندان دارد. او روایت را به کسانی می‌سپارد که معمولاً از چرخهٔ انتقال رسمی حذف شده‌اند. این انتخاب، هم‌راستا با یکی از اصول بنیادین کنوانسیون است: به‌رسمیت‌شناختن جوامع، گروه‌ها و حاملان میراث زنده به‌عنوان کنشگران اصلی پاسداری از مواریث زنده  است.
در جهان بیضایی، میراث از بالا تعریف نمی‌شود؛ از دل تجربهٔ زیسته روایت می‌گردد.

و شاید مهم‌تر از همه، مسئلهٔ انتقال بین‌نسلی است. آثاری چون باشو، غریبهٔ کوچک به‌روشنی نشان می‌دهند که میراث فرهنگی ناملموس، در پیوند انسان‌ها معنا می‌یابد؛ در عبور از مرز زبان، جغرافیا و قومیت مانا میشود، این همان نقطه‌ای است که کنوانسیون ۲۰۰۳ بر آن تأکید می‌کند: میراث، عامل گفت‌وگو، همبستگی و احترام متقابل است.

بیضایی هرگز از «پاسداری» سخن نگفت، اما آن را زیست. او میراث را نه حفظ کرد، نه منجمد ساخت؛ بلکه به جریان انداخت. به همین دلیل است که آثارش همچنان خوانده، دیده و بازتفسیر می‌شوند. این، دقیق‌ترین تعریف از پاسداری است: زنده نگه داشتن معنا، از طریق مشارکت، روایت و بازآفرینی مستمر.

شاید امروز، در پرتو چارچوب‌های جهانی یونسکو، بهتر بتوان دید که آنچه بیضایی انجام داد، نه صرفاً کنشی هنری، بلکه نوعی مسئولیت فرهنگی بود؛ مسئولیتی در برابر حافظه، زبان و انسان. و همین، دلیل ماندگاری اوست.
جایی که صداها با هم در رقابت‌اند و حقیقت، امری سیال و تفسیری است.

انتهای پیام/

کد خبر 1404100800570
دبیر محمد آوخ

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha