بنده خدا آقاي \"ز\" منتظر يه تلفن بود. حالا ديگه 5 سالي گذشته بود و هنوز خبري نبود. ولي آقاي \"ز\" همچنان منتظر يک تلفن بود تا از او براي يک پست احتمالا مهم! در دولت دعوت به همکاري شود.
بنده خدا آقاي \"ز\" هر چه بيشتر تلاش مي کرد، کمتر ديده مي شد. دايما پيغام مي داد، مصاحبه مي کرد، احسنت احسنت مي گفت، اداي پدر خوانده ها را در مي آورد و خلاصه به هر دري مي زد. اما انگار کسي بنده خدا آقاي \"ز\" را نمي ديد.
آقاي \"ز\" شاکي بود، چشمانش کاسه خون شده بود، دايم از خودش مي پرسيد اي بابا پس چرا با من تماس نمي گيرند، من که پسر خوبي هستم. بنده خدا آقاي \"ز\" هر چه بيشتر فکر مي کرد کمتر نتيجه مي گرفت.
اما ناگهان آقاي \"ز\" فکري به ذهنش رسيد. بنده خدا آقاي \"ز\" کلي هزينه کرد، (حالا از کجا هزينه کرد در اين قصه سانسور مي شود) رفت يک سايت جهاني و يک ماهنامه براي خود راه انداخت. افکار شيطاني تکه کوچک باقي مانده از مغز آقاي \"ز\" را هم خورد.
بنده خدا آقاي \"ز\" با خودش گفت، حالا که دولت از من استفاده نمي کند، با سايت جهاني و ماهنامه ام اينقدر ذرت پرت مي کنم تا شايد کوتاه بيايند و من را هم به دولت دعوت کنند. آقاي \"ز\" چند نفر را جمع کرد و گفت از امروز پوست هر کس که پستي در دولت مي گيرد را بکنيد. کارکنان سايت چاخان نيوز با تعجب گفتند آخه چرا و چطوري؟!
آقاي \"ز\" که نمي توانست بگويد درد و سوزشش از کجاست، گفت هميني که گفتم وگرنه پولي در کار نيست، برويد سرکارتان!
سال ها مي گذرد، بنده خدا آقاي \"ز\" همچنان معلوم نيست از کجا هزينه مي کند و به زمين و زمان مي کوبد و به هر کس که به دولت و رييس جمهور نزديک است همچنان حمله مي کند. آقاي \"ز\" مي گويد خب آخه چرا يکي از مسووليت هاي اين آقا را به من نمي دهييييد!
اما يکي از نزديکان رييس جمهور که اخيراً مسووليتي به عهده وي گذاشته و موجب غم باد آقاي \"ز\" شده خطاب به وي و سايت چاخان نيوز ايشان پيامي سرگشاده ارسال کرد. در اين پيام کوتاه آمده است: \"برادر نازک نارنجي من، خب به ما چه که شما در حدي نبودي که به دولت دعوت شوي. اخلاقت را خوب کن شايد روزي روزگاري در جايي از شما هم استفاده شود. نگران سلامتي شما هستم. \"
لازم به ذکر است بنده خدا آقاي \"ز\" همچنان از صبح تا شب تلفن خود را چک مي کند و سايت چاخان نيوز هم هر کس را که موجب غم باد آقاي \"ز\" شود را مورد حمله قرار مي دهد.
انتهای پیام/