*عليرضا حسنزاده- حافظ بزرگ كه كلام جادوياش، برآمده از ژرفناي فرهنگ و تمدن ايراني است، ميگويد:
دلش به ناله ميازار و ختم كن حافظ كه رستگاري جاويد در كمآزاريست
در سخناني سخته و عميق از اين گونه است، كه همسايگي و همسويگي فلسفه اخلاق و انسانشناسي به شكلي آشكار، خود را نشان ميدهد. در سنتهاي استعماري انسانشناسي كه نگرشي ماكياولي به رابطه ميان دانش «شناخت ديگري» و قدرت داشت، درك «ديگري» به مثابه «خود» به فراموشي سپرده ميشد و اين مساله؛ حتي كساني چون مالينوسكي را كه يكي از بزرگان اين رشته در جهان است، گاه در يادداشتهاي ميدانياش به توصيفي تحقيرآميز از مردم بومي مورد مطالعه خود ميكشاند. نخستين چيزي كه در اين سنت از ادبيات انسانشناسي قرباني ميشد، اخلاق و گفتمانهاي ستايشآميز آن چون تنوع فرهنگي و شكيبايي بود. با اين حال ادبيات پسا استعماري انسانشناسي، راه خود را به سوي درك عميقتر فرهنگ گشود و بر همگان آشكار ساخت، كه از چشم هر انسان ميتوان به گونهاي به جهان نظر دوخت. با اين حال همچنان از دلنگرشي كانتي، انسانشناسي با اين پرسش روبهرو بود كه انسانشناسي «شناخت خود» يا «شناخت ديگري» است و آيا انسانشناس تنها بايد جامه سفر بر تن كرده و به سوي درك فرهنگهاي دور گام بردارد، و يا آنكه سفر خود را ميتواند از پيرامون خود آغاز كند و فرهنگ خود را موضوع مطالعهاي عميق قرار دهد؟
پاسخ اين سوالات، فضاي گفتوگويي باختيني بود كه به انسانشناسان ميآموخت، ميان خود و ديگري، نه حصاري بلند و مرتفع چون ديوار چين كه پلي نزديك و غيرقابل انكار وجود دارد.
از اينروي؛ برخلاف نگرش هابزي كه به تصادم خود و ديگري ميانجامد و نزاع بر سر ماندگاري و كسب قدرت را به مثابه وضع طبيعي تعريف ميكند، هيچ «جهاني از خود»، بدون «جهاني از ديگري» وجود ندارد. تعريف هستي و معاني نامحدود و ناميراي موجود در آن كه فراتر از مرزهاي ملموس (مريي) نگاه ما، جلوهگر ميشود، وابسته به وضعيت ميان متني و فضاي گفت و گويي خود و ديگري است. قرآن، كتاب گرانسنگ و مقدس ما مسلمانان، به روشني تنوع فرهنگ و گوناگوني زبانها و سنتها را كه چشمانداز روشني از رابطه گفتوگويي خود و ديگري را توصيف ميكند، ابزار غناي فرهنگها و شناخت و خودآگاهي انسان ميشمرد (روم 23) و عهد جديد نيز از احترام به ديگري (همسايه) سخن ميگويد. به همين دليل است كه انسانشناسي را ميتوان درك فضاي گفتوگويي و ميان متني فرهنگهاي موجود در جهان دانست. به اين ترتيب آنچنان كه سهروردي، عطار و ابنسينا در درك عرفاني مفهوم سفر از آن سخن گفتهاند و حتي آنجا كه نظامي گنجوي از سفرهايي افسانهاي روزگار خود و گنبدهاي هفتگانهاش ميگويد، درك «ديگري و فرهنگ ديگر» با تعميق اخلاق و فهم اخلاقي از جهان و انسان مقارن است. اين «ديگري»، حتي آنگونه كه اوكتاويوپاز در هزار توي تنهايي از آن سخن گفته، تاريخ را فرا ميپوشاند و نيز «ديگري طبيعي و كيهاني» را نيز دربر ميكشد.
گيرتز كه يكي از صيادان معاني عميق فرهنگ در انسانشناسي نوين است، حاضر نيست مردم بومي را رها ساخته و خود را از مهلكه جنگ خروس در بالي برهاند. به اين ترتيب حتي روششناسي در اين دانش، بُعدي اخلاقي مييابد و نسبيت فرهنگي كه ميتوان آن را به صورت تنوع و شكيبايي فرهنگي نيز قرائت كرد، به يكي از مهمترين رهيافتهاي دانش انسانشناختي ختم ميشود و كلماتي تحقيرآميز در انسانشناسي قوم مدارانه كه چهره ديگري را مخدوش ميساخت، چون «ابتدايي» و «وحشي» از ادبيات انسانشناختي تا هميشه رخت برميبندد.
مولانا به زبان عبرت از چهار تني حكايت ميكند كه به چهار زبان، «انگور» ميخواستند و نميدانستند كه واژههايي را با معنايي واحد به زبان ميرانند. اين همان «جنگ هفتاد و دو ملتي است كه چون حقيقت را نديده بودند، ره افسانه ميزدند.» به اين ترتيب يكي از جلوهگاههاي مهم حقيقت و معنويتي كه جان الهي جهان را بر ما نمايان ميكند و به قول كمبل، رخساره هزاران چهره را به يكسو (خداوند) باز ميگرداند، فضاي گفتو گويي و ميانمتني ميان خود و ديگري است، وحدتي كه خود را در كثرت چهرههاي فرهنگي عريان ميكند و در برابر هرچه جز اخلاق و تقوا به مثابه نشان بزرگي و عظمت ميايستد. اين آموزه گرانسگ اخلاقي همان است كه قرآن گرانپايه به آن اشاره فرموده است.
ابوريحان بيروني كه اكنون زادروز خجسته او، روز مردمشناسي در ايران نام گرفته است، بنيانگذار مطالعات مردمشناسي در ايران و جهان اسلام است. او مردمشناسي را نه فقط دانش شناخت سرزمينهاي دور چون هند كه دانش شناخت سرزمينهاي ايران عصر خويش ميدانست. از اينروي عجيب نيست كه بنيانگذار دانش مردمشناسي در ايران و جهان اسلام، بنيانگذر مطالعات هندشناسي نيز تلقي ميشود. بيشك ريشه بخشي مهم از رشد اخلاقي و معنوي اين مردمشناس بزرگ را ميبايد در سفرهاي انساني شناختي او به نواحي گوناگون جهان فراجست. آنچنان كه سفرهاي فرهنگي ناصرخسرو نيز مراتب كمال و اخلاق را در او تقويت نمود. حال اين سوال پيش روي انسانشناسي معاصر و مدرن در ايران قرار دارد كه در سرزميني با فرهنگهاي كهن و متنوع، تا چه حد انسانشناسي به شكلگيري فضايي گفتوگويي كمك كرده است، گفتوگو ميان انسان ايراني و طبيعت ، انسان ايراني و تاريخ، انسان ايراني و هويتهاي گوناگون قومي، ديني و....
سوالي دشوارتر و كمي عجيب نيز آن است كه دانش انسانشناسي به مثابه دانشي كه به طور عميقي متأثر از تنوع و شكيبايي فرهنگي است، و فلسفه گفتوگو (رابطه ديالوجيك خود و ديگري) در آن نقشي كليدي بازي ميكند، تا چه حد منجر به گفتوگوي نسلها و طيفهاي گوناگون انسانشناسان ايران با يكديگر شده و جزيرههاي گسسته و جدامانده از هم در ادبيات انسانشناسي ايران را به سرزميني واحد از خرد و احساس تبديل كرده است؟
و واپسين پرسش آنكه انسانشناسي تا چه اندازه ماهيت و هويتِ گفتوگويي ميراث فرهنگي را در كشور ما آشكار ساخته است، ميراثي كه زنده بودن آن وابسته به خَلقِ رابطهي گفتوگويي با آن در ميان مردم است.
*سرپرست پژوهشكده مردمشناسي
انتهای پیام/