علی اکبر یاسمی در سال ۱۲۸۰ هجری شمسی در محله تاریخی چرنداب تبریز پا به عرصه وجود نهاد، پدرش اسدا… چایچی از تجار بزرگ بازار تبریز بود. علی اکبر در نخستین سالهای تولد از وجود پرمهر مادر محروم شد، شش ساله بود که او را روانه مکتبخانه چرنداب ساختند ، حال و هوای مکتب خانه چرنداب با طبع او سازگار نبود و چندی بعد پدر او را به مدرسهای فرستاد که میسیونهای آمریکایی در تبریز تاسیس کرده بودند و مموریال اسکول نام داشت.
شیوع وبا در تبریز باعث شد تا او در تصمیمی احساسی نقاشی را که علاقه و اشتیاق وافری بدان داشت کنار گذاشته به عزم تحصیل طب وارد دارالفنون شود ولی چندی بعد از ادامه مسیر منصرف و دوباره روی به نقاشی آورد و از طریق یکی از دوستانش به مدرسه صنایع مستظرفه راه یافته با استاد کمال الملک آشنا شد.
علی اکبر یاسمی سه سال در خدمت استاد کمال الملک به تعلیم نقاشی مشغول بود و سرانجام بارتبه ممتاز فارغ التحصیل شد. کمالالملک از او خواست در مقام استادی کار تدریس در مدرسه صنایع مستظرفه را عهده دار شود ولی نقاش جوان برای اولین بار زیر فرمان مرشد و استاد خویش نرفته در سال ۱۳۰۳ به زادگاهش تبریز بازگشت.
در تبریز اوضاع مالی پدر به دلیل ورشکستگی در تجارت چندان مساعد نبود و لاجرم بار اصلی زندگی بر دوش نقاش جوان بود، از این رو دست به کار شد و به طراحی و بافت قالی با طرحهایی متفاوت از آنچه در آن روزگار رایج بود پرداخت، نوآوری نقاش جوان در عرصه طراحی و بافت قالی به مذاق برخی خوش نیامد تا آنجا که آشکارا به آزار او برخاسته کارگاه قالیبافیش را زیرو روکردند و این ناملایمات او را به انزوا و خانه نشینی کشاند. پدر که حال و روز فرزند را میدید او را به بهره گیری از معلومات هنریاش برای گذران زندگی تشویق میکرد ولی نقاش جوان اعتقاد داشت که هنرمند دنبال طلب نمیرود، دوستدار هنر، خودش باید سراغ هنرمند را بگیرد.
در چنین هنگامهای نامهای از اداره معارف تبریز دریافت میدارد، در آن نامه محمدعلی خان تربیت رئیس معارف وقت که در ملاقاتی از سر تصادف با کمال الملک وصف هنر آفرینی و ذوق و استعداد سزاوار ستایش نقاش را از زبان استاد شنیده است با احترام و ستایش تمام از مرتبه هنری و هنر آفرینی نقاش خواستار آن میشود که او تعهد آموزش نقاشی در دبیرستانهای تبریز را بپذیرد.
«از قرار، محمد علی تربیت که به سهم خودش انسان اهل فضل و دوستدار هنر بود، بطور اتفاقی در راهرو وزارت معارف با آقا کمال الملک برخورد میکند، بعد از سلام و احوالپرسی، آقا که میداند او رئیس معارف تبریز است از محمدعلی تربیت حال و احوال مرا جویا میشود، آن بزرگوار اظهار بیاطلاعی میکند، آقا برآشفته و حیران او را به باد ملامت و گلایه میگیرد. آقا میگوید:تعجب است آقا، علی اکبرخان در تبریز باشد و شما بعنوان رئیس معارف آنجا ندانید او کیست و هنر و مرتبه اش کدام است؟ بروید آقا سراغش، بچههای من مثل خود من اهل تظاهر و تفاخر به هنرشان نیستند. صدسال هم اگر سراغشان را نگیرید، مطمئن باشید سراغ شمارا نمیگیرند.من اینجا، با هزاران خون دل خوردن امثال علی اکبرخان را تعلیم نقاشی داده ام که شماها از حاصل این خون دل خوردنها سود بجویید، شما هم که خواب هستید و غافل. محمدعلی تربیت میگفت مقابل حرفهای آقا براستی شرمنده شدم. قول دادم، پشت کوه قاف هم که باشی پیدایت کنم. حالا خواست و دستور من نیست، آقا توصیه و امر کردهاند خود دانی و ارادتت».
انتهای پیام/