این زمان بگذار تا وقت دگر، به یاد علی‌اکبرخان یاسمی

استاد علی‌اکبر یاسمی از شاگردان مکتب استاد کمال‌الملک در سال ۱۲۸۰ هجری شمسی در محله تاریخی چرنداب تبریز پا به عرصه وجود گذاشت. این هنرمند معاصر علاوه بر نقاشی، تحولی را در طراحی فرش به شیوه نقاشانه ایجاد کرد.

یاسمی که فرزند اسدالله چایچی از تجار بزرگ بازار تبریز بود، در نخستین سالهای تولد از وجود پرمهر مادر محروم شد، زمانی که شش‌ساله بود او را روانه مکتب‌خانه چرنداب ساختند تا باسواد شود، اما فضای مکتب‌خانه باروح لطیف او سازگاری نداشت، گویی تاجرزاده تبریزی گمشده‌ای داشت و در پی آن بود.

روزی در مکتب‌خانه، دور از چشم مکتب دار سختگیر، بامداد برروی صفحات کتابی که روی رف بود به نقاشی مشغول می‌شود. این کار او جنجالی به پامی سازد و پدر ناچار فرزند را هم‌نشین خویش در حجره بازار می‌کند تا شاید پی نقاشی که به‌زعم پدر و دیگر اطرافیان عاقبت و سرانجام خوشی نداشت، نرود. در روزگاری که جامعه باهنر و هنرمند بیگانه بود و پدر که سرنوشت غم‌بار هنرمندان را می‌دید، اشتیاق فرزند به نقاشی را خطری بزرگ برای آینده او می‌پنداشت. اما حجره بازار برای پسر اسدا… چایچی همانند زندان بود، ولی برای رضای پدر چاره‌ای نداشت جز نشستن و تماشاگر زندگی بودن. باآنکه مداد و کاغذی نداشت، مدام چهره و حالات آدم‌هایی را که به حجره پدر آمدورفت داشتند، در عالم خیال نقاشی می‌کرد.

«بعدها فهمیدم چرا بعضی از دوستان پدرم به او گفته بودند: پسرت با تمام حجب و حیا و متانتی که دارد، زیادی آدم را ورانداز می‌کند و پدرم تحت تأثیر این کنایه‌ها و گوشزدها اغلب به من تذکر می‌داد: پسر مگر آدم به عمرت ندیده‌ای که تا چشمت به یکی می‌افتد غرق در تماشایش می‌شوی. آن موقع نه او می‌دانست و نه من که اصل عمده در نقاش بودن و نقاش شدن، همین خوب ورانداز کردن‌ها و دیدن‌هاست»

چون تابستان به سرآمد، پدر به امید عاقبت‌به‌خیری پسر، به تبعیت از تجار و اعیان شهر فرزندش را روانه مدرسه «مموریال اسکول» کرد که میسیونرهای آمریکایی در شهر بر پا ساخته بودند.

«دو سال اول تحصیل من در مدرسه \"مموریال اسکول\" به‌سختی و مرارت بسیار گذشت، سلیقه اجنبی‌ها بادل و روح من سازگار نبود و قوانین مدرسه حالم را به هم می‌زد، حتی از محبت‌های ظاهری‌شان گریزان بودم، همین بود که تن به هیچ درس‌ومشق و آموختن و نوشتنی نمی‌دادم».

وقتی در سال پنجم مدرسه، شورا تصمیم به اخراج او گرفت،«میرزا محمود خوشنویس»، معلم خوشنویسی مدرسه پادرمیانی کرد و مانع از این کار شد و هم او بود که اولین بار به استعداد هنری نوجوان عاشق نقاشی پی برد و محرم اسرار و مشوق و پشتیبان او شد و توانست اسدا… چایچی را به ادامه کار نقاشی پسر راضی سازد و زمینه‌ساز روی آوردن علی‌اکبر به طراحی قالی شد.

میرزا محمود می‌گفت: «اگر می‌خواهم نقاش شوم باید از نقش‌های قالی تبریز نقاشی کنم، هنوز صدای گرم و مهربانانه‌اش در گوشم طنین‌انداز است که می‌گفت: «پسر جان تو در خانه‌ات روی شانه‌های استادان هنر نقاشی شهرت نشسته‌ای و غافلی، ازاین‌پس برو از روی نقش‌های قالی اتاق‌های خانه‌تان تعلیم نقاشی ببین و راهنمای تو همان قالی‌های کف اتاق خانه‌تان است».

نوجوان نقاش چندی به یادگیری بافت قالی دریکی از کارگاه‌های قالیبافی در تبریز پرداخت که این بار نیز با مقاومت سرسختانه پدر مواجه شد، بااین‌همه آن مدت کوتاه تأثیر شگرفی بروی نهاد «سال های سال به مدرسه و مکتب رفتم، اما آن دو سه ماه تعلیم و یادگیری قالیبافی و گذراندن عمر کنار یاران قالیبافم به عمری آموختن‌های من می‌ارزید».

«منصورالسطان»معلم نقاشی مدرسه زمانی که به استعداد و ذوق هنری علی‌اکبر یاسمی پی برد، زبان به تحسین او گشود و از همان روز به تشویق و حمایت وی همت گماشت. نقاش جوان در آخرین سال تحصیل متوسطه و شیوع مرگبار بیماری و با در تبریز تصمیمی احساسی گرفت و به‌یک‌باره نقاشی را کنار گذاشته به عزم تحصیل در رشته طب عازم دارالفنون شد. این اتفاق غیرمنتظره بیش از همه پدر را شادمان ساخت که می‌پنداشت پسر از لبه پرتگاه زندگی بازگشته است.

با آغاز تحصیل در دارالفنون نقاش جوان از انتخاب مسیر جدید پشیمان شد، روح لطیف او با درس طب سازگاری نداشت و به‌سختی وضعیت جدید را تحمل می‌کرد، اما آشنایی او با همسایه دیواربه‌دیوارش «علی‌اکبر نجم‌آبادی» مسیر جدیدی مقابل او گشود، نجم‌آبادی هنرآموز رشته نقاشی در مدرسه صنایع مستظرفه بود و شاگرد «استاد کمال‌الملک» هم بود که یاسمی را به استاد هنرمند معرفی کرد.

کمال‌الملک با دیدن نقاشی سیاه‌قلم دانشجوی طب مدرسه دارالفنون و ملاحت و زیبایی افسون برانگیز نهفته در جای‌جای نقش‌های ماهرانه او سخت به شگفتی و تحسین می‌افتد. شگفتی از آنکه به روایت شاگردش نجم‌آبادی، اثر کار یک دانشجوی طب ناآشنا به اصول و قواعد منظره‌پردازی و نقاشی است و تحسین از اینکه هنرمند این اثر ناشناخته باید ذوق و مایه خدادادی داشته باشد که بی معلم و بی‌مدد تمرین و دیدن کلاس نقاشی این‌چنین خوش درخشیده است و از شاگرد می‌خواهد هنرمند ناشناخته اثر را هرچه زودتر نزد او بیاورد.

یاسمی سه سال در خدمت استاد به تعلیم نقاشی مشغول شده و سرانجام با رتبه ممتاز فارغ‌التحصیل می‌شود، کمال‌الملک از وی می‌خواهد در مقام استادی کار تدریس در مدرسه صنایع مستظرفه را عهده‌دار شود ولی نقاش جوان برای اولین بار زیر فرمان مرشد و استاد خویش نمی‌رود و در سال ۱۳۰۳ به زادگاهش تبریز برمی‌گردد.

در تبریز اوضاع مالی پدر به دلیل ورشکستگی در تجارت چندان مساعد نبود و لاجرم بار اصلی زندگی بر دوش نقاش جوان، ازاین‌رو دست‌به‌کار شد و به طراحی و بافت قالی با طرح‌هایی متفاوت ازآنچه در آن روزگار رایج بود پرداخت، نوآوری نقاش جوان در عرصه طراحی و بافت قالی به مذاق برخی خوش نیامد تا آنجا که آشکارا به آزار او برخاسته کارگاه قالیبافی‌اش را زیرورو کردند و این ناملایمات او را به انزوا و خانه‌نشینی کشاند. پدر که حال‌وروز فرزند را می‌دید او را به بهره‌گیری از معلومات هنری‌اش برای گذران زندگی تشویق می‌کرد ولی نقاش جوان اعتقاد داشت که هنرمند دنبال طلب نمی‌رود، دوستدار هنر، خودش باید سراغ هنرمند را بگیرد.

در چنین هنگامه‌ای نامه‌ای از اداره معارف تبریز دریافت می کند در آن نامه محمدعلی‌خان تربیت رئیس معارف وقت که در ملاقاتی از سر تصادف باکمال ازملک وصف هنرآفرینی و ذوق و استعداد سزاوار ستایش نقاش را از زبان استاد شنیده است با احترام و ستایش تمام از مرتبه هنری و هنرآفرینی نقاش خواستار آن می‌شود که او تعهد آموزش نقاشی در دبیرستان‌های تبریز را بپذیرد.

 «...تعجب است آقا، علی‌اکبر خان در تبریز باشد و شما به‌عنوان رئیس معارف آنجا ندانید او کیست و هنر و مرتبه‌اش کدام است؟ بروید آقا سراغش، بچه‌های من مثل خود من اهل تظاهر و تفاخر به هنرشان نیستند. صدسال هم اگر سراغشان را نگیرید، مطمئن باشید سراغ شمارا نمی‌گیرند. من اینجا، با هزاران خون‌دل خوردن مثال علی‌اکبر خان را تعلیم نقاشی داده‌ام که شماها از حاصل این خون‌دل خوردن‌ها سود بجویید، شما هم که خواب هستید و غافل.»

این جملات عتاب‌آمیز از کمال‌الملک است، خطاب به محمدعلی‌خان تربیت، زمانی که وی عهده‌دار ریاست معارف آذربایجان بود. تربیت آن روز در راهروی وزارت معارف به استاد مسلم نقاشی ایران قول داد، علی‌اکبر خان را پشت کوه قاف هم که باشد پیدایش کند و این‌گونه نیز شد، در بازگشت به تبریز جویای احوال وی شده از علی‌اکبر خان برای تدریس نقاشی در دبیرستان‌های تبریز مصرانه دعوت کرد.

بدین ترتیب نقاش جوان، به تعلیم نقاشی در مدرسه مشغول می‌شود، اما او معلمی متفاوت بود درجایی گفته است: «با بچه‌هایم در کلاس درس نقاشی، چه آنان که استعدادی داشتند و چه آنان که حتی بیزار از کشیدن نقش بودند، رفیق شدم. نقاشی بهانه بود، من با شاگردانم قرار شناخت زیبایی‌های حیات را گذاشته بودم و یافتن منطق چگونه زیستن و دیدن و بودن»

بیستم اسفندماه 1398 مصادف است با پنجاه و هفتمین سالگرد درگذشت استاد زنده‌یاد علی‌اکبر یاسمی نقاش نامدار معاصر ایران و آذربایجان، تلاش بر این بود تا به یاد این هنرمند بزرگ نمایشگاهی به مناسبت سالگرد درگذشت وی در «موزه قاجار» که یکی از آثار این هنرمند را در خود جای‌داده است، ترتیب یابد که به دلیل شیوع بیماری و شرایط ناشی از آن این امکان فراهم نشد و مصداق آن مصرع معروف مولانا شد که: «این زمان بگذار تا وقت دگر» به امید فرصتی دوباره.

* رئیس امور موزه‌های اداره‌کل میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی آذربایجان شرقی

انتهای پیام/

کد خبر 1398122062

برچسب‌ها