میراث آریا: «دو زرده یا ساده؟»، جملهای بود که بهار پنج سالگیام را ماندگار کرد. درست وقتی با دامن پروانهای ماماندوز و کفشهای تق تقی قرمز دست دراز کرده بودم و دستان بزرگ و پرقدرتش را گرفته بودم.
دست کودکانه من و دست پدرانه او طنابی ممتد بود که بالابلندیهای او را به کودکیام وصل میکرد. پاهایش هم پا به پایم ریز ریز به وقت غروب و دمدمای اذان جلوی درگاهی با بَر کم میایستاد بعد دوتایی مشام قلقلک میدادیم و صدای دو زرده یا ساده را مابین صف خیلی بلند میشنیدیم.
هنوز صدا تمام نشده باید جواب میدادیم که آیا دو زرده یا ساده؟ پاسخ شاطر «گِردهپز» بسته میشد به تلاقی چشمهای دکمهای من و چشمهای نافذ پدرانه او. صدالبته که میان بازی چشمها، پاسخ ساده از چشمهایم خوانده و حواله شاطر میشد.
از آنجا دیگر انتظار و این پا و آن پا کردن چاشنی مغرب به رمضان رسیده بود، این پا و آن پا کردن در عین زل زدن و ورانداز کردن میگذشت، وقتی که شاطر و دو سه نفر وردستش با سرعتی برابر سرعت نور چونه گِردهِ همدانی را با اضافات سبزی معطر تنوری میکردند.
بعد تندتند با دستانی نسوز نان روی نانِ منبر میانداختند و با رایحهای کمنظیر دل یک شهر را رمضانی میکردند.
نان داغ گِردهِ، رسم همدان و سفرههای افطار بود هنوز هم هست، سنتی که چندی مانده به افطار با انتظار روزهدار ادا میشد و من روزهای بهار پنج سالگی به وقت غروبِ احتمالا باران زده و به ربنا نشسته را پای منبر گِرده میگذراندم و دست گرهکرده در دستان پدر را محکمتر از آنچه فکر کنید میچسبیدم و تا میتوانستم عطر بهار و رمضان و گرده ساده یا دو زرده را سَر میکشیدم انگار خاطرهای برای بزرگسالی کنج دلم میاندوختم.
هنوز نوبت ما نشده بود و چشمم با دست شاطر بالا و پایین میرفت؛ هنوز طناب ممتدمان وصل بود و هنوز جرعه جرعه رمضان سال ۷۰ را از بَر میکردم که همان صدای «دو زرده یا ساده» بلند شد و بفرمایید را فریاد و التماس دعا را ضمیمهی گِردهِ سبزینشان اما بیضی کرد، بعد دست پدر نانی شد و ما با قدمهای تندتر از قبل به استقبال سفره رفتیم.
من و یک عالمه کودک دیگر همدانی، رمضان بهار و تابستان حتی پاییز و زمستان را با گِرده و صف بلند بالای گِردهپزی شناختیم و ته ته خاطراتمان ماه خدا پیوند دیرینه دارد با گِرده ِتخممرغی و طلایی با بویی که هیچ کجای دنیا تکرار ندارد.
میدانید اصلا گِردهِ تازه و معطر با پفهای بزرگ و کوچک، رکن رکین سفرههای سنتی و ترمهگون مهمانی خدا بود و اهالی روزهدار از کجا تا کجا یکی دو فرسنگ راه میآمدند و خود را به چند گردهپزی مرکز شهر میرساندند و سفره افطار را با نان سنتی آذین میبستند.
حالا هم اگر دلمشغولی و روزمرگیهای پس و پیش مجال دهد حتما گرده سنتی با رخ طلایی مهمان سفره افطار میشود و عطرش سفری به سالهای دور و دورهمیهای حیاط دنگال مادربزرگه است.
سفری که روی طاقچه فراموشی خاطره خوب میشود، سفری به هشتی چهارضلعی خانه، حوض به فواره نشسته، پهن برگهای به هم چسبیده انجیل و سایه گشواره شده درخت آلبالو و دست آخر ایوانی ترمهنشان.
عجب که جمع خانواده جمع است، پای گلهای چینی گل سرخی و غلغل سماور نفتی و بخار چای اعلای ایرانی؛ پای صدای اذان و قدح آش رشته درست وسط دورهمی افطارانه. جمع خانواده جمع است و چهار گوشه سفره انگشت پیچ درجه یک همدانی و خرما و شلهزرد خودنمایی میکند و گِردهِ داغ باب دل میشود.
گِرده داغی که من و پدر دست در دست هم کوچه به کوچه را دوختیم و دقیقا با نوای اللهاکبر بر ایوان خانوادگی فرود آمدیم و یک «قبول باشه» به سوی اعضای کوچک و بزرگ فامیل روانه داشتیم و «قبول حق باشه» جواب گرفتیم و روزه باز کردیم.
روزه ما کوچکترها کلهگنجشگی بود و تمرینی برای پی بردن به عظمت ماه خدا، با این حال سر و دست میشکستیم تا چهارزانو کنار همان سفره جایی باز کنیم و با نمک و بعد هم چای لبدوز مادربزرگ روزه را.
یکی دو هورت چای خورده نخورده، یک کف دست هم گرده و پنیر به عمل آمده مادر بزرگ را لقمه میکردیم و بازی قایمباشک را شروع. افطارانه بیبی جان هر شب ماه رمضان به راه بود و ما مهمان بی برو برگرد این سفره؛ زیباترین تکرار دوستداشتنی که ۳۰ روز تداوم داشت و هر روزش بهتر از روز قبل بود.
گِردهِ معطر و بوی رمضان همدان
باز هم رمضان و روز و ماه به بهارِ رسیده تقارن پیدا کردند و سی و اندی سال پیش مجدد تکرار شده، حالا دیگر کودک نیستید یا اگر حال و هوای آن روزها را ندارید، اما با رستاخیز بهار طبیعت و معنویت به پا خیزید، سفرهای با بتهجقههای رنگی بیارایید و صف طولانی گردهپزی شهر را در آغوش کشید و درست دیوار به دیوار دیروز افطارانه بهاره برپا کنید.
یاد مادربزرگ و حیاط فراخ و دورهمیهای را بخیر کنید و دست به کار شوید؛ تنور دلتان را به گرمی تنور گِردهپزی داغ کنید و یک بغل خاطره بسازید، از تنوری که از سن و سال ما و پدران ما و پدرانشان گذشته و به امروز رسیده و هنوز هرم گرمایش، این سنت دیرینه را حفظ کرده است.
سنتی که سفره افطار همدانیها را ماندگارتر کرده و در کنار خوشمزههای دیگر ماه رمضان رد پایی در سالهای دور و دراز دارد.
راستش را بخواهید آداب و سنن همدان در مناسبتهای مختلف گفتنی و شنیدنی و اغلب چشیدنی است، سننی که حتما ریشه در یک حکایت دارد و مناسبتها را رنگی پنگیتر میکند درست مثل گِردهِ دوزرده فرد اعلا که با تبحر خاصی پخت میشود و هر لقمهاش ورقی است از دفتر خاطرات بیخ دلت.
گزارش: سولماز عنایتی
انتهای پیام/
انتهای پیام/