این روزها که پدرها و مادرها به جای قصه خواندن ترجیح میدهند کودک را پای تلویزیون و تماشای کارتون بنشانند و نوجوانان دل به پادکستهای گوناگون دادهاند، تا میتوانم محکم خاطرات قصهگویی مادرم را میچسبم.
خواندن یک کتاب با صدای بلند بنظرم کار سختی نیست ولی آن زمان که قصهگویی میرود که دایره خیال را گسترده کند و زندگی را نه آنطور که هست مجسم کند هنری میشود گرانبها و میراثی ارزشمند که باید سینه به سینه و نسل به نسل حفظ شود.
میراثی که ما را گرد هم میآورد تا بشنویم و بخوانیم و همراه هنری که قصههای خوب میسازد برای بچههای خوب، هنری از قلم آذریزدیها تا مصطفی رحماندوست و علی خانجانی. قصههایی که سعی میکنند تا گفتمانی بین کودک بوشهری با فرهنگ، قهرمان و سنتهای یک کودک رشتی ایجاد کند تا هویت چهل تکهای جدا از هم نباشیم؛ اهل قلمی که نگاه به ایران را تشویق میکنند.
قصهگویی آن میراثی است که میتواند حافظ باقی داشتههایمان نیز باشد، آداب و سنتهایمان و ویژهتر از همهی اینها قهرمانانهای این مرز و بوم که بخشی جدا نشدنی از بازیهای کودکان، هویت نوجوانان و پرچم افتخار جامعه ایرانی است با قصه حفظ و منتقل میشود. آنهم وقتی که نظریه پردازان کتاب چراغ قرمز فقر فزاینده خواندن را روشن کردهاند تا شاید کسی دوباره به یاد بیاورد که جامعه باید بخواند، بداند، بفهمد و انتخاب کند تا اینگونه اندیشه مردم سالاری زنده بماند.
حالا که در آستانه ثبت ملی قصهگویی ایرانی هستیم بیراه نیست که دوباره خانواده ایرانی و والدین فرزندان این سرزمین کهن را به پاسداشت و حراست از این میراثمان دعوت کنیم و تا چون صدها عادت روزانه خوب ایرانی که در گذر زمان از دست رفت، این یکی را خوب حفاظت کنیم تا شاید آیندگان بیشتر قدر بدانند.
انتهای پیام/
انتهای پیام/