شانلی عبادیان، در حاشیه نخستین رالی گردشگری خانودگی خبرنگاران که صبح 27 مرداد برگزار شد نوشت: ظهر چهارشنبه که برای تهیه خبر جلسه آموزشی رالی خبرنگاران آفیش شدم، شرکت در این مسابقه هیچ کجای ذهنم نبود. مسابقهای که تا قبل از جلسه برام شوخی ای بیش نبود و حتی به مسخره میگفتم که آخه چه جوری قراره مسیر وزارتخونه تا برج میلاد اونم تو خلوتی صبح جمعه دو ساعت طول بکشه؟ اما خیلی یهویی برام جدی شد.
نمیدونم هیجان مسابقه، وسوسه جایزه و گرفتن کارت «سفیر ایمنی جادهها» تصمیم رو برای ثبتنام اونم تو دقایق پایانی جدی کرد یا وقتی حاج آقای عباسی موقع آموزش نقشهخوانی فامیلی ام را روی تخته وایتبرد نوشت دلم غنج رفت که اسمم بره جزو شرکتکنندهها. شایدم پیدا کردن یک نفر از خاندان عبادیان که از قهرمانهای رالی کشور و جزو طراحهای این مسابقه بود دلم رو گرم کرد. خلاصه هرچی که بود شد هیجانانگیزترین یهویی دوران کاریم تو وزارت میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی.
ذوق و هیجانی که نذاشت تا صبح بخوابم و نهایتا منی که بیخوابی سطح هوشیاریم و به زیر صفر میرسونه و تو همچنین مواقعی هیچ چیزی رو به خوابیدن ترجیح نمیدهم ساعت ۸ صبح جمعه راهی محل برگزاری مسابقه شدم. ۸ صبح جمعه، وارد حیاط وزارتخونه که شدم حال و هواش با همه روزهایی که میام سرکار فرق داشت، همه با هیجان مشغول چسبوندن برچسبها و شمارههاشون رو ماشینها بودن. ما هم بعد از اینکه یکم گپ و گفت زدیم و اطلاعاتی که از روی آییننامه خونده بودیم رو ردوبدل کردیم رفتیم سمت ماشین و شماره ۴۸ رو روی درب سمت راننده چسبوندیم.
از اول قرار بود فرمون دست من باشه و برادرم نقشهخوان که دمدمهای شروع مسابقه خواستیم جاهامون رو عوض کنیم، اما پشیمون شدیم. از اونجایی که جزو نفرات آخر ثبتنام کرده بودیم یک ساعتی معطلی داشتیم که نوبتمون بشه؛ کولر رو روشن کردیم یه چای برای خودمون ریختیم و مشغول خوندن آییننامه شدیم که ساعت ده دقیقه مونده به 10 نقشه مسابقه رو دادن دستمون و سوت شروع رو برامون زده شد.
ده دقیقه به ده و شروع اولین رالی زندگیم... حاج آقای عباسی تو جلسه توجیهی گفته بود منم با این همه سابقه که پیشکسوت رالیام هنوز که هنوزه نقشه رو میدن بهم دستم شروع میکنه به لرزیدن، اما من توی برادرم استرسی ندیدم بعد اینکه نقشه روگرفت. چندتا بلوک اول رو چون تو جلسه توجیهی گفته بودن بلد بودم و بدون اینکه به نقشه توجه کنم گازشو گرفتم رفتم. اما همون اول راه اپلیکیشنی که برای مسافتسنجی ریخته بودیم کار نکرد و شد اولین بدشانسی و خیلی کارمون رو خراب کرد. دومین بدشانسیام پشتش اومد و به خاطر یه تابلویی که پیداش نکردیم کلی دور خودمون چرخیدیم و سومی هم خیلی طول نکشید و پشتش اومد. همین سه تا برای اول کار کافی بود که روحیم رو ببازم و بیخیال مسابقه بشم و برگردم. اما برادرم نذاشت و گفت باید تا تهش بریم که چه خوب شد ادامه دادیم و تا تهش رفتیم. به قول یه بزرگی مهم اینه که مسیری رو که شروع کردی تا تهش بری نتیجه خیلی اهمیتی نداره.
ساعت ۱۲:۱۰ درب پارکینگ و ثبت کنترل نهایی، نهایتا با یه عالمه سر و کله زدن و مسیر اشتباه رفتن ساعت ۱۲:۱۰ دقیقه به درب پارکینگ وزارت میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی رسیدیم و زمانمون رو ثبت کردیم. ماشین و پارک کردیم و رفتیم ببینیم چه گلی کاشتیم. با اینکه میدونستم جزو ده نفر اول نیستیم، اما برای اعلام برندهها دل تو دلم نبود. نتایج اعلام شد و آخرش از همون فامیل تازه کشف شده رتبمون رو پرسیدم و گفت بیست و سوم. البته که ایشون توقعاش از فامیلش خیلی بیشتر بود و با یه تاسف خاصی این رو گفت، اما برای مایی که خودمون میدونستیم با چه مشقتی مسیر و اومدیم و فکر میکردیم نفر آخریم نفر ۲۳ ام شدن از بین ۶۵ شرکتکننده رتبه خوب نه عالی بود.
خلاصه ماجرا با اینکه جزو نفرات اول نبودیم، اما تجربه دلچسبی بود که دلم میخواد بازم تکرارش کنم. از همین امروز منتظر رسیدن روز خبرنگار سال ۱۴۰۳ و حضور دوباره در رالی خبرنگاران هستم.
انتهای پیام/
نظر شما