مژده عباسپور استاد دانشگاه در یادداشتی نوشت: تاریخچه موزه در دنیا نشان میدهد که از مکانهای مقدس و مجموعههای خصوصی به مؤسسات عمومی با اهداف آموزشی، پژوهشی و فرهنگی تکامل یافته است. بنابراین امروزه موزه از «مخازنی» برای اشیا و مجموعههای ارزشمند که صرفاً در آنها انبار میشدند، به «موسساتی در خدمت جامعه برای آموزش، پژوهش و حفظ میراث فرهنگی» تبدیل شده اند. از فضاهای صرف نمایش محصولات هنری و علمی و حفظ گنجینههای گذشته، به فضایی برای آموزش غیررسمی و ابزاری برای انتقال فرهنگ عامه تبدیل شدهاند.
به این ترتیب موزهها در دنیا نقشی فراتر از نگهداری اشیا دارند، آنها بسترهایی آموزشی، فرهنگی و تفریحی محسوب میشوند که با ارائه اطلاعات و تفسیرهای موضوعی، به ارتقای فهم جامعه از تاریخ، هنر و علم کمک میکنند.
در حالی که بخش زیادی از اطلاعات ارائه شده توسط موزهها اکنون از طریق روشهای جایگزین به راحتی در دسترس قرار گرفته است، اما همچنان کل تجربه محیط، مقصد و اطلاعات هنوز در جای دیگری جز موزه تکرار نشده است. جایی که موزهها میخواهند نقش خود را به عنوان منابع اصلی دانش حفظ کنند، باید در کانال های ارتباطی جدید ظاهر شوند و شاید مهمتر از همه، مشارکت کنند.
سؤال اینجاست که موزه چگونه میتواند بهترین چارچوب را برای ارائه محتوای خود ایجاد کند تا آن را مطلوب سازد؟
میان زیبا و خواستنی فاصله هست، هرچیزی برای آنکه موثر و ماندنی شود باید زیر دندان مزه کند و بر دل بنشیند.
هدف این است که بازدیدکنندگان را مجذوب محتوا و تجربه کنیم و سپس زمینه و اطلاعات تکمیلی را در اختیارشان قرار دهیم. تا موزه ها از فضایی صرفا زیبا و منحصر به فرد به فضایی خواستنی و دلنشین برای مخاطب تبدیل شوند. با این رویکرد، میتوان انتظار داشت که بازدیدکنندگان مدت زمان بیشتری را صرف بازدید کرده و عمیقتر با محتوا درگیر شوند، و محیط موزه اتفاقا به دلیل ترکیب عناصر آموزشی، فرهنگی و احساسی در یک فضا، بستری منحصر به فرد برای حلقه گمشده ای با عنوان روایتگری و داستان سرایی، ارائه میدهد.
آمیختگی موزهها با داستان سرایی، همان مزهایست که تجربه موزه را از صرف زیبایی به فضایی خواستنی تبدیل می کند، و مشخصا روشی برای ایفای نقش موزه ها به عنوان نهادهای اجتماعی و جامعهپذیر و ایجاد ارتباط با بازدیدکنندگانشان است.
پیوند دادن یک ساختار روایی به نحوه بیان درکها و معانی توسط یک موزه، خود یک چالش است. با این حال، داستانسرایی نه تنها روشی برای ترکیب داستانها و استراتژیهای ارتباطی، بلکه به عنوان روشی برای توسعه رویکردهای جدید معناسازی داخلی و خارجی نیز ثابت شده است.
داستان سرایی در موزه حواس را درگیر میکند و با برقراری ارتباط در میان مخاطبان، به طور فعال از طریق استفاده از منابع روایی، معانی را میسازند، بنابراین درک از فضا افزایش و تقویت میشود. درنتیجه می توان ادعا کرد، داستان سرایی روشی برای ایجاد معنا در موزه ها است.
داستان سرایی این پتانسیل را دارد که نحوه تعامل شهروندان با میراث فرهنگی را تغییر دهد و به طور گسترده به عنوان یک عنصر کلیدی برای جذب بازدیدکنندگان موزه ها و سایر مکان های میراث فرهنگی شناخته شده است. بنابراین میتواند به موزهها کمک کند تا روایتهایی خلق کنند که نه تنها جنبه آموزشی داشته باشند، بلکه بازدیدکنندگان را از نظر احساسی نیز درگیر کنند.
داستان سرایی در محیط موزهها، روایتهای تاریخی و فرهنگی را ملموستر و به یادماندنیتر میسازد، و به عنوان ابزاری برای حفظ میراث فرهنگی ناملموس عمل میکند و به عنوان حلقه ارتباطی بین فضای موزه و مخاطب اطمینان میدهد که داستانهای پشت اشیا گم نمیشوند و این امر منجر به ارتباط عمیقتر مخاطب با موزه و میراث فرهنگی خواهد شد.
و در نهایت، هنر داستان سرایی همانی است که اجازه میدهد، بازدید از موزه زیر دندان مخاطب مزه کند و تبدیل به تجربه ای خواستنی شود.
انتهای پیام/

نظر شما