میراثآریا: خورشید هنوز تمام قد بالا نیامده بود که تهران چهرهای دیگر به خود گرفت. خیابانها تنپوش سیاه پوشیدند اما دلهایشان پرغرور و سرشار از اطمینان و امید بود. میدان انقلاب، گویی به قطبنمای ایمان بدل شده بود و هر رود کوچک و بزرگی از کوچهپسکوچههای شهر، به سوی این میدان روانه شده بود. پیرمردی با عصا و صورتی چروکخورده، پسر جوانی با شالی که بر دوش انداخته، مادری با چادر مشکی و چشمان برافروخته از نخوابیدن، دختری نوجوان با دفترچه یادداشت و دسته گل، کارمندی با لباس فرم، طلبهای با عمامه کوچک؛ تهران امروز مالک تکثر بود اما در عین کثرات، وحدت عجیبی موج میزد.
در این صبح، هوای تهران با صدای واگویههای درونی مردم آمیخته شده بود. صدای زمزمه «شهادت» میان نفسها دویده بود و میدان انقلاب کمکم لبریز از جمعیتی میشد که آمده بود تا «وداع کند، عهد ببندد، عزاداری کند و سرو قامتان خود را همچون اشعار حماسی بدرقه کند.»
تابلوهای بزرگ با عکسهایی از شهیدان، بر دیوارههای شهر نقش بسته بود؛ چهرههایی که تا دیروز از قاب رسانه و فضای مجازی دیده بودیم، امروز از دیوارها لبخند میزدند. شهید سلامی، شهید شانهای، شهید ربانی و خانواده، شهید محمد باقری و بانوی همراه و دخترکش، شهید محرابی، شهید شادمانی، شهید حاجیزاده، شهید رشید، شهید حاج رمضان، شهیدان نکویی و سایر سرداران و دانشمندان شهید، این شهدای اقتدار، امروز هم باشکوه بود و هم تراژدی، هم بغض و هم افتخار.

پیشدرآمدی بر یک حماسه بیبدیل
از خیابان فاطمی تا میدان انقلاب، راهبندان نه برای ترافیک مرسوم تهران، که برای قافله پشت قافله عزادارانی بود که بیقراری در نگاهشان موج میزد. ساعت هشت صبح هنوز فرا نرسیده بود که صفوف مردم، محلههای اطراف را نیز پر کرد. بوی گلاب، پرچمهای کوچک ایران، علمهای مذهبی و صدای یا حسین یا حسین، تهران را به کربلا و محرم را به هم پیوند میزد.
تا چشم کار میکرد، آدمها ایستاده بودند؛ نه فقط ایستاده، که گوش به روضه بیواسطه تاریخ سپرده بودند. جایی آن گوشهتر، مادربزرگی که عکس جوانی را سفت به قلب چسبانده بود، بیصدا زمزمه میکرد: «امروز نوبت آنهاست…» دستهای کوچکی لب تابوتی گلآذین کشیده شد که هنوز برای کودکی کردن کوچک بود، اما این کودکی برای بلوغ این سرزمین دوخته شده بود.
نوجوانی با دوربین موبایلش از مراسم فیلم میگرفت، اشک از گوشه چشمش میریخت. اما گریه او، گریه ضعف نبود؛ گریه بلوغ، افتخار و امتزاج غرور با اندوه بود. احساس جاری در مراسم را هیچ دوربینی نمیتوانست به طور کامل ثبت کند. تنها چشم دل و ناخودآگاه جمعی این ملت، توان به یادداشت سپردنش را دارد.

کاروان شهدا؛ روایت پرواز، سفر بیبازگشت
تابوتهای آغشته به عطر شهادت با پرچم ایران آذین بسته شده بود. جلوی صف، تابوت شهدای کودک و زنان شهیده قرار داشت. هیچ جمعیتی با دیدن این تابوتهای کوچک بیقرار نمیماند. لبیک یا حسین و لبیک یا زینب با بغضی مشترک فضا را پر کرده بود. پدری تابوت کوچک دخترش را بوسید و اشکش را پنهان نکرد. خواهر کوچکی به کناری ایستاده بود، عکس شهید سلامی را با دستان لرزانش بالا گرفت و زیر لب دعای سلامتی برای مدافعان وطن را تکرار کرد.
جمعیت آهستهآهسته تابوت شهدا را روی شانهها حرکت میداد و هر متر گذر، عهدی دوباره بود.
بعضی از خانوادهها به صورت دست جمعی آمده بودند؛ این، وداع خانوادگی با اشک و اقتدار بود. نامهایی که امروز در تاریخ ثبت شدند: سردار محمد باقری به همراه دخترش، سردار مهدی ربانی به همراه همسر و دخترش؛ مؤید آن است که این راه، راه خانوادگی است و شهادت در این عصر، یک عهد پرشکوه میان نسلها برای پاسداری از آزادی و حرمت وطن.

شعارها و طنین ایمان؛ پژواک خشم و آرمان
فریاد «مرگ بر اسرائیل"» همچون امواج ممتد در دریای جمعیت میپیچید. بیدادگاه خشم و امید در میان مردم موج میزد. همهمهای از "حیدر حیدر" در فضا میپیچید و این شعار نجاتبخش و تاریخی، ریشه در عمیقترین لایههای هویت ایرانی اسلامی داشت.
مسنترین حاضران مراسم میگفتند: این نعرهها را نخستین بار در انقلاب دیده بودم. اما امروز، گویی فریاد خون است… و این شعارها نه برای تکرار مکررات، که برای زنده ماندن نام شهداست. زهرا، دختری از اهالی زنجان که از نیمه شب راهی تهران شده بود، میگفت: «آمدهایم تا دیدهبان باشیم، تا یاد بگیریم، تا بفهمیم اقتدار یعنی چه…»
در گوشهای دیگر، جوانان پرپرشده، عکس شهید نصیر باغبان را بالا گرفتند. مردی گمنام اشک میریخت و میگفت: «این پسر همسایه ما بود؛ حالا من وظیفه دارم راهش را ادامه بدهم.»

حضور مسئولان؛ دولت در صف مردم و اشک و احترام
مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری، از نخستین دقایق مراسم، آرام در کنار جمعیت قدم میزد. نه خطابهای بلند و نه فاصلهای میان دولت و ملت. بلکه چهرهای غمگین و همدرد با مردم، با دستی کوچک روی شانه پدر شهید محرابی.
سیدرضا صالحیامیری وزیر میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی و جمعی دیگر از مسئولان هم با مردم در سوگ شرکت کردند. عکس شهدای هستهای با دقت ویژه روی دستان نوجوانان نصب شده بود، تا نسل نوجوان بداند امنیت و پیشرفت اتفاقی نیست.

هیاتهای مذهبی و آیین عاشورایی؛ کربلای امروز ایران
هیئتهای عزادار، با بیرقها و علمهای خود فضا را عزادارتر و حال مراسم را محرمتر کردند. نخلهای کوچک، نماد اصیل سوگ ملی، با شعار "یا حسین شهید" و "یا زهرا مدافع" در خیابان موج میزد. بسیاری از مداحان نام هر شهید را برد و جمعیت با آرامش زمزمه "السلام علیک یا اباعبدالله" میگفت.
خانوادهها کنار هم بودند؛ زنی با پرچم فلسطین روی دوش، مردی با پرچم ایران در دست و کودکان خردسال با لباس مشکی و سربند لبیک یا زینب. مراسم تشییع، شکل آیین عزاداری جمعی به خود گرفته بود. دمامزنان جنوب، نوای خاص سوگواری را به تهران آوردند؛ و صدای نوحه و ناله تا فضا و افلاک میرسید.

گذر تابوتها؛ از میدان انقلاب تا میدان آزادی
تابوتها را چون امانتی ارزشمند، آهسته و با احترام تمام بر فراز دستها حرکت میدادند. شعارهای «ما ملت امام حسینیم/ آماده شهادتیم» و «ای شهید عزیز/ راهت ادامه دارد» با هیجان و بغض ترکیب میشد. هوای میدان انقلاب آمیخته به عطر اسپند و گلاب شده بود، و دستانی که گلهای لاله و پرچم ایران و فلسطین را در هوا میچرخاندند، تصویری حماسی میساخت.
در میانه راه، جوانی دستش را بر تابوت شهیدی میکشد و زیر لب میگوید: «هم قسم باشیم که راهتان را ادامه بدهیم.» پیرزن دیگری اشکهایش را با چادر پاک میکرد و عکس جوان شهیدش را زیر لب میبوسید. خطابههائی کوتاه، روایت سرداران شهید و دانشمندان شهید، برای نسل آینده الهامبخش بود.

تصاویر و پیامها؛ دیوارنگار عزت، کتیبه ایثار
دیوارنگار میدان انقلاب امروز با عکس شهدا و جملات طلایی مزین شده بود. جملاتی که از آنها فریاد امید و اقتدار برخاست:
«شهادت، ضمانت بقای عزت ایران»
«خون شما نهال آزادی و عدالت را آبیاری میکند»
«هر قطره خون شهید، پرچم سرافرازی ماست»
تعداد زیادی پرچم ایران در دستان مردم گره خورد با پرچم فلسطین– نمادی از همبستگی دو ملت، از این جمعیت که امروز فقط برای ایران، که برای همه آزادگان جهان راهپیمایی میکردند.
در میان جمعیت، پیکر سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی، فرمانده شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با احترام و اشک بدرقه شد؛ و این بدرقه، بدرقه فرمانده بود، بدرقه ایمان.

خانواده شهدا؛ روایتهای بیپایان اشک و سربلندی
مادر یکی از شهدا کنار تابوت پسرش نشسته و زمزمه میکرد: فدای سر ایرانم، فدای سر دینم. همسر یکی دیگر از شهدا با دختر کوچکش کنار تابوت نشست. دخترک میپرسید: «مامان، بابا کی برمیگرده؟ و مادر فقط جواب داد: بابا حالا پیش امام حسین است.» بغضها سنگین اما صبرها بیداد میکرد.
خواهر یکی دیگر از شهدای جنگ ۱۲ روزه میگفت: «سردار، تو همیشه قهرمان من بودی، حالا از آسمان مواظب ما باش.» پدر شهید آرام زیر لب صلوات میفرستاد.

پایان جنگ، آغاز عهدی تازه
اگرچه ارتش رژیم صهیونیستی ۲۳ خرداد با تجاوز وحشیانه، جنگ تحمیلی را آغاز کرد، اما پایان آن دست ایران بود. «عملیاتهای وعده صادق ۳» در موج بیست و دوم به فرماندهی دلیران سپاه، سلطه دشمن را شکست. امروز، تشییع این شهدا اثباتی بود بر اینکه پیروزی، از اشک و خون و ایمان جوانان و دانشمندان این مردم رقم خورده است– نه کاغذ شکستبسته دشمن. این ملت با خون فرزندانش، یک گام دیگر به عزت و استقلال نزدیکتر شد.
تقویم کشور، از این پس نام شهدا را در صفحه دوم محرم جاودانه خواهد کرد. این مراسم، پایان اشک نبود؛ آغاز عهدی تازه بود. عهدی برای ساختن ایران مقتدرتر، هوشیارتر و سربلندتر.

صحنه آخر؛ امید به طلوع بعدی
جمعیت کمکم پراکنده میشود، اما نه غربت بر دلهایشان نشسته و نه پایان راه را باور دارند. تهران امروز یکپارچه شد تا فردا، یکصدا و یکقلبتر بر قلههای عزت بایستد. مردمی که اشک ریختند، قسم خوردند و فرزندانشان را در راه وطن نثار کردند، امید را در دل ایران نگه میدارند.
حماسه تشییع شهدای اقتدار، نماد بلوغ، عزت، اتحاد و بالاتر از همه ایثار است؛ همه اینها در حافظه جمعی مردم ایران برای همیشه حک شد تا بدانیم این خاک، به بهای خون و ایمانست که امروز عزت دارد. شهدای ۱۲ روزه، امروز دست ما را گرفتند تا آینده را قدرتمندتر، روشنتر و امنتر بسازیم.
انتهای پیام/

نظر شما