به گزارش میراث آریا، علی دارابی، قائم مقام وزیر و معاون میراث فرهنگی در یادداشتی نوشت: منصور بن حسن، متخلص به فردوسی، کنیه ابوالقاسم (قاسم نام پسر بزرگ او) و ملغب به حکیم در سال 329 هجری در روستای پاژ دیده به جهان گشود. وی از دهاقین طوس و صاحب ارض و ثروت بود و اکثر حیات خویش را در عهد سامانیان و سپس در حکمرانی غزنویان به سر برد. از زندگی فردوسی، منابع کمی همچون چهار مقاله نظامی عروضی (حدود 100 سال پس از وفات وی) به جا مانده و شاهنامه به عنوان بزرگترین حماسه منظوم ایرانیان، مهمترین منبع برای مداقه در زندگی حکیم طوس و زمانه فردوسی است.
داستان خلق شاهنامه به واسطهی ابومنصور عبدالرزاق، حاکم طوس با هدف جمعآوری و گردآوری داستانها و تاریخ اساطیری ایران توسط چهار زرتشتی از هرات، سیستان، نیشابور و طوس، رقم خورد. از منابع و مراجع این گروه، خدای نامک (کتاب پادشاهان) که حاوی تاریخ ایران از آغاز تا اواخر دوران ساسانی، داستانهای اوستا مانند خلقت و آغاز آفرینش، اساطیر مشترک ایران و هند و ... بود که تا آن زمان به صورت مکتوب و یا سینه به سینه منتقل گردیده بود. این اثر با عنوان شاهنامه ابومنصوری در سال 346 هجری قمری و در سن 17 سالگی فردوسی به پایان رسید و امروزه از این مکتوب تنها مقدمهی آن باقی مانده است. 20 سال پس از آن، دقیقیِ شاعر با هدف ماندگار کردن آن در سینه مردم، اقدام به تبدیل این شاهنامه از نثر به نظم نمود اما این اثر نیمه کاره ماند و حکیم طوس اقدام به تکمیل آن نمود.
نسخه نخست شاهنامه پس از 15 سال به اتمام رسید که به هیچ پادشاهی تقدیم نشد و نسخه نهایی آن پس از 15 سال دیگر و با افول و عقب ماندگی حکومت سامانیان و رشد و قدرتمند شدن حکومت غزنویان تتمیم شد. در این ایام زندگی شخصی فردوسی نیز از احوالات خوش معیشتی و ارتزاقی برخوردار نبود و چشم امید وی به دستگیری و مواسات سلطان محمود غزنوی بود که عنایت سلطان همراه و ملازم حکیم طوس نبود. دلایل و براهین متفاوتی را میتوان از دلیل برخورد سرد سلطان غزنوی برشمردند اما محتملترین آن به خیانت و خباثت وزیر دربار وی به نام حسن میمندی بازمیگردد، وزیری که زبان رسمی دربار غزنوی را از فارسی به عربی تغییر داد. سرانجام پس از غم نپذیرفتن شاهنامه توسط سلطان غزنوی، مرگ فرزند 37 ساله، کسالت احوال و تنگدستی اواخر عمر، حدود 5 سال پس از اتمام شاهنامه و احتمالا در سن 76 سالگی فردوسی بزرگ از دنیا رفت و در طوس به خاک سپرده شد.
پس از فردوسی نیز، فردوسیستیزان و افراطیون مذهبی فراوانی اقدام به زدودن این منظومه از فرهنگ ایران زمین نمودند که موفق نبودند تا سرانجام پس از حمله مغول به ایران و تغییر مسیر تاریخ، نسخههای نفیسی از شاهنامه تهیه شد و به نقل از استاد باستانی پاریزی، تاریخ ایران ثابت کرده که مردم ایران شاید تا پای مجسمه فردوسی بیایند اما از آن بالا نمیروند.
بیشک در بین آحاد جامعه هیچ اثری مانند شاهنامه کتابت نشد و این خود دلیلی بر شهرت آن در بین مردم دارد. از نسخه حمدالله مستوفی تا بایسنقرمیرزا از شاهزادگان تیموری که نسخههایی از شاهنامه را دستنویس کردند تا دوره صفوی که به علت قرابت به مذهب حکومت به فردوسی شیعه، شاهنامه منزلت پیدا کرد و تا پس از انقلاب مشروطیت و اوایل سده اخیر که به همت ملکالشعرای بهار، جشن هزاره فردوسی در تهران و طوس و چند شهر دیگر برگزار شد، شاهنامه همواره قسمتی از اجزا جداییتاپذیر فرهنگ ایرانی بوده است
در بین حدود 1000 نسخه خطی شاهنامه، تقریباً هیچ کدام یه یکدیگر شباهت ندارند که از دلایل آن میتوان به عدم تشخیص و تمییز واژگان صحیح توسط کاتب اثر و یا انتساب دیگر اشعار حماسی به فردوسی پس از مرگ وی برشمرد. از نسخه فلورانس به عنوان قدیمیترین نسخه موجود شاهنامه و 200 سال پس از مرگ فردوسی و نسخه برلین تا اثر دکتر جلال خالقی مطلق تفاوتهای فراوانی را در ابیات شاهنامه شاهد هستیم. به عنوان مثال در داستان سهراب در تصحیح دکتر خالقی، 1014 بیت، بنیاد شاهنامه، 1053 بیت، نسخه مسکو، 1059 بیت، ژولمل1460 بیت، چاپ بروخیم 1490 بیت، چاپ کلکته 1675 بیت و مؤسسه خاور 1700 بیت به چاپ رسیده است. جالب است ابیات معروفی نیز که امروزه به فردوسی منسوب میشود، مانند چو ایران نباشد تن من مباد و یا بسی رنج بردم در این سال سی، از نظر مصححین معاصر به عنوان ابیات الحاقی به شاهنامه شناخته میشود.
در طول تاریخ این سرزمین، شاعران کم نبودند اما گویی فردوسی توانسته یک تنه تاریخ اساطیری و ادبیات حماسی را به بهترین نحو نمایندگی کند و تداعی کنندهای از مفهوم ایران باشد و بیشک یاد ایران در کنار سایر عناصر فرهنگی با شاهنامهی او پیوند خورده است. بسیاری فردوسی را به سبب خدماتی که به زبان فارسی کرده، میستایند اما خدمات فردوسی به فرهنگ ایرانی، اولی بر زبان است. زبان عین فرهنگ نیست بلکه جزئی از آن است و فردوسی به زمان و زمانه خود اعتبار بخشیده تا آینهای تمام قد از فرهنگ ایرانی باشد و بیاموزد که چگونه میتوان در تنگناها کمر راست کرد و به راه خود ادامه داد. وقتی سخن از شاهنامه به میان است، بیش از موجودیت قراردادی سیاسی ایران که در سدهی اخیر تعیین شده است، مفهوم ایران فرهنگی و قلمرو تعلق خاطر به فردوسی به میان میآید و هر مکانی که با شاهنامه قرابتی داشته باشد، جزئی از ایران فرهنگی محسوب میشود و به عنوان مثال تعداد اسامی شاهنامهای در منطقه قفقاز، دلیلی بر عمق تأثیر فردوسی است.
امروزه شاهد این هستیم که بعضاً اهل فضل و دانش در تکاپوی مداقه و تدبر در شاهنامه هستند اما این قاعده در هنگام سرودن شاهنامه صحیح نبوده و این اثر به جهت تأثیرگذاری برای طیف وسیعی از جامعه و عموم مردم سروده شده است، به طریقی که با منظوم کردن آن، پراکندگی آن مشروط بر انتقال کتبی و یا بهرهمندی از سواد نباشد و با حفظ آن در حافظه، سینه به سینه منتقل شود.
حکیم ابوالقاسم فردوسی به یاد ایرانیان آورد که ایرانی هستند و این مفهوم عمیق با انس با شاهنامه حاصل شد و میشود و شاید نقل معروف نویسنده مصری، حسنین هیکل که دلیل از بین رفتن زبان مادری مصریان را، نداشتن فردوسی عنوان کرد، کمی از نقش و مأموریت خطیر فردوسی در پاسداشت و صیانت از فرهنگ ایرانی را به نمایش گذارد و معرفی مطلوب و آگاهیبخشی این مظاهر و ارزشهای فرهنگی به نسل حاضر و جامعه جهانی در جهت ساخت فرهنگی جامعه، وظیفهای است که میبایست با همکاری و معاضدت همگان محقق گردد.
انتهای پیام/
نظر شما